عزّت‌ از صفات‌ جلال‌ است

عزّت‌ از صفات‌ جلال‌ است‌؛ و کلّ جلالٍ یرجع‌ إلی‌ جمال‌

منها اگر مقام‌ فناء اشیاء در مقام‌ عزّ ذات‌، مقامی‌ است‌ فوق‌ مقام‌ الاسماء و الصّفات‌ ـ کما هو ظاهر کلامه‌ زید فی‌ إکرامه‌ ـ پس‌ ما معنی‌ العزّ؟ مع‌ أنَّ العِزّ من‌ صفات‌ الجلال‌. و صفات‌ الجلال‌ ترجع‌ إلی‌ صفات‌ الجمال‌. و فی‌ مقام‌ الذات‌ لا جَلال‌، و لا جمالَ، فلا عِزَّ، و لا علوَّ، و لا سلطانَ. قال‌ بعض‌ العرفاء: الجلال‌ هو احتجاب‌ الحقّ عنّا بعزّته‌ من‌ أن‌ نَعرفه‌ بحقیقته‌ و هویّته‌. با آنکه‌ این‌ مطلب‌ منافات‌ دارد با التزام‌ به‌ محدودیّت‌ صفات‌. و من‌ الصفات‌ العزّ و السلطان‌ و العلوّ الّتی‌ فیها قنت‌ الاشیاء. و صرّح‌ بعدم‌ المحدودیّة‌ فیها فی‌ الصحیفة‌ الشریفة‌ السّجادیّة‌ حیث‌ قال‌ علیه‌ السّلام‌: عَزَّ سُلْطَانُکَ عِزَّا لا حَدَّ لَهُ بِأوَّلِیَّةٍ، و لَا مُنْتَهَی‌ لَهُ بِآخِرَیَّةٍ.

منها مقام‌ فناء أشیاء در مقام‌ ذات‌ واجب‌؛ باقٍ أزلاً و أبدا؛ وجد شی‌ فی‌ العالم‌ أم‌ لا، صار الموجود من‌ أهل‌ السّلوک‌ أم‌ لا. زیرا که‌ واجب‌ فی‌ مقام‌ ذاته‌ محیطٌ بما دونه‌ لإحاطة‌ کلّ قویٍ بالضعیف‌ فی‌ ذاته‌. پس‌ معقول‌ نباشد فنای‌ سالک‌ این‌ معنی‌ از فنا بوده‌ باشد. زیرا که‌ جمع‌ موجودات‌ من‌ السّالک‌ و غیر السالک‌، و الناجی‌ و الهالک‌، فانی‌ در ذات‌ أقدس‌ هستند؛ أزَلا و أبداً. و این‌ معنی‌ تحصیل‌ حاصل‌ است‌؛ بلکه‌ به‌ وجه‌ آخر غیر معقول‌ است‌. لانّ ارتفاع‌ الحدود و الکدورات‌ الإمکانیّة‌ واقعاً غیر ممکن‌؛ و إلاّ خرج‌ الممکن‌ عن‌ کونه‌ ممکناً. بلی‌ ارتفاع‌ حدود از نظر سالک‌ فی‌ مقام‌ المشاهدة‌ معقولٌ و تفاوت‌ السالک‌ فی‌ هذا المسلک‌ دقیقٌ. فترتفع‌ الحدود عن‌ نظره‌ عند مشاهدته‌ الرُّوحیة‌، حتّی‌ یصل‌ إلی‌ مقام‌ الفناء الکلّی‌، و هو الفناء عن‌ الفناء. و عند ذلک‌ یکون‌ باقیاً ببقائه‌ تعالی‌. و این‌ مقام‌ با آنکه‌ مقام‌ منیعی‌ است‌ که‌ أمثال‌ این‌ ضعیف‌ را تکلّم‌ کردن‌ در آن‌ بی‌وجه‌ است‌؛ مقامی‌ است‌ که‌: این‌ مختصر گنجایش‌ بسط‌ آن‌، و اشتباهات‌ جمعی‌ که‌ خود را به‌ اهل‌ معرفت‌ نسبت‌ می‌دهند ندارد. ولی‌ غرض‌ آن‌ است‌ که‌: این‌ فناء غیر از آن‌ فناء است‌. والله‌ العالم‌ به‌ حقایق‌ الامور.

برای‌ سلوک‌، تقویت‌ قوای‌ روحانیّت‌ لازم‌ است

برای‌ سلوک‌، تقویت‌ قوای‌ روحانیّت‌ لازم‌ است

و أمّا تقویت‌ روحانیّت‌، أوّلاً دائماً باید هَمّ و حُزن‌ قلبی‌، به‌ جهت‌ عدم‌ وصول‌ به‌ مطلوب‌ داشته‌ باشد. ثانیاً تا می‌تواند ذکر و فکر را ترک‌ نکند، که‌ این‌ دو جناح‌ سیر آسمان‌ معرفت‌ است‌.

در ذکر، عمدۀ سفارش‌، أذکار صبح‌ و شام‌، أهمّ آنهاست‌ که‌ در اخبار وارد شده‌؛ و أهمّ آنها تعقیبات‌ صلوات‌؛ و عمده‌تر، ذکر وقت‌ خواب‌ که‌ در أخبار مأثور است‌. لا سیّما متطهّراً در حال‌ ذکر خواب‌ برود.

و شب‌ خیزی‌، می‌فرمودند: زمستان‌ها سه‌ ساعت‌، و تابستان‌ها یک‌ ساعت‌ و نیم‌. و می‌فرمودند که‌: من‌ در ذکر یونسیّه‌، یعنی‌ در مداومت‌ آن‌ که‌ شبانه‌روزی‌ ترک‌ نشود، هرچه‌ زیادتر توانست‌ کردن‌، اثرش‌ زیادتر، أقل‌ أقلّ آن چهارصد مرتبه‌ است‌، خیلی‌ اثرها دیده‌ام‌. بنده‌ خودم‌ هم‌ تجربه‌ کرده‌ام‌. چند نفر هم‌ مدّعی‌ تجربه‌اند.

یکی‌ هم‌ قرآن‌ که‌ خوانده‌ می‌شود، به‌ قصد هدیه‌ حضرت‌ ختمی‌ مرتبت‌ صلوات‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ خوانده‌ شود.

و أمّا فکر، برای‌ مبتدی‌ می‌فرمودند: در مرگ‌ فکر بکن‌. تا آن‌ وقتی‌ که‌ از حالش‌ می‌فهمیدند که‌: از مداومت‌ این‌ مراتب‌ گیج‌ شده‌؛ فی‌ الجمله‌ استعدادی‌ پیدا کرده‌؛ آنوقت‌ به‌ عالم‌ خیالش‌ ملتفت‌ می‌کردند؛ یا آنکه‌ خود ملتفت‌ می‌شد. چند روزی‌ همه‌ روز و شب‌ فکر در این‌ می‌کند که‌ بفهمد هر چه‌ خیال‌ می‌کند و

 

می‌بیند خودش‌ است‌؛ و از خودش‌ خارج‌ نیست‌. اگر این‌ را ملکه‌ می‌کرد، خودش‌ را در عالم‌ مثال‌ می‌دید. یعنی‌ حقیقت‌ عالم‌ مثالش‌ را می‌فهمید. و این‌ معنی‌ را ملکه‌ می‌کرد. آنوقت‌ می‌فرمودند: باید فکر را تغییر داد؛ و همۀ صورت‌ها و موهومات‌ را محو کرد؛ و فکر در عدم‌ کرد. و اگر انسان‌ این‌ را ملکه‌ نماید، لابد تجلّی‌ سلطان‌ معرفت‌ خواهد شد. یعنی‌ تجلّی‌ حقیقت‌ خود را به‌ نورانیّت‌، و بی‌صورت‌ وحدّ، و کمال‌ بهاء فائز آید. و اگر در حال‌ جذبه‌ ببیند بهتر است‌.

بعد از آنکه‌ راه‌ ترقیّات‌ عوالم‌ عالیه‌ را پیدا کرده‌؛ هر قدر که‌ سیر بکند، اثرش‌ را حاضر خواهد یافت‌.

و به‌ جهت‌ ترتیب‌ این‌ عوالم‌ که‌ باید انسان‌ از این‌ عوالم‌ طبیعت‌ اوّل‌ ترقی‌ به‌ عالم‌ مثال‌ نماید؛ بعد به‌ عالم‌ أرواح‌ و أنوار حقیقیّه‌؛ البتّه‌ براهین‌ علمیّه‌ را خودتان‌ أحضر هستید.

عجب‌ است‌ که‌: تصریحی‌ به‌ این‌ مراتب‌ در سجدۀ دعای‌ شب‌ نیمه‌ شعبان‌، که‌ أوان‌ وصول‌ مراسله‌ است‌؛ شده‌ است‌؛ که‌ می‌فرماید: سَجَدَ لَکَ سَوادی‌ وَ خَیالی‌ وَ بَیاضی‌.

اصل‌ معرفت‌ آن‌ وقت‌ است‌ که‌ هر سه‌ فانی‌ بشود که‌: حقیقت‌ سجده‌ عبارت‌ از فناء است‌ که‌: عند الفناء عن‌ النّفس‌ بمراتبها، یحصل‌ البقاء بالله‌.

رزقنا الله‌ تعالی‌ و جمیع‌ إخواننا بمحمّد و آله‌ الطّاهرین‌ صلوات‌ الله‌ علیهم‌.

باری‌، بنده‌ فی‌ الجمله‌ از عوالم‌ دعاگوئی‌ إخوان‌ الحمدلله‌ بی‌بهره‌ نیستم‌، و دعای‌ وجود شریف‌ و جمعی‌ از اخوان‌ را برای‌ خود ورد شبانه‌ قرار داده‌ام‌.

حدّ تکمیل‌ فکر عالم‌ مثال‌ که‌ بعد از آن‌ وقت‌ محو صورت‌ است‌؛ آن‌ است‌ که‌ یا باید خود به‌ خود ملتفت‌ شده‌، عیاناً حقیقت‌ مطلب‌ را ببیند؛ یا آنقدر فکر کند که‌ از علمیّت‌ گذشته‌، عیان‌ بشود. آنوقت‌ محو موهومات‌ کرده‌ در عدم‌ فکر بکند تا آنکه‌ از طرف‌ حقیقت‌ خودش‌ تجلّی‌ بکند» انتهی‌.

باری‌، اینها همه‌ دلالت‌ بر روشن‌ فکری‌، و جهاد عظیم‌ علمی‌ و عملی‌، و تقوای‌ نفسی‌ مرحوم‌ کمپانی‌ دارد، و همه‌ دلالت‌ دارد بر حسّ کنجکاوی‌ و حقیقت‌ جوئی‌ او، و مراقبه‌، و محاسبه‌ و سکوت‌ و اعراض‌ از زخارف‌ دنیوی‌ که‌


حقّا باید برنامۀ عمل‌ پویندگان‌ راه‌ خدا قرار گیرد. ولی‌ معذلک‌ آیا به‌ درجۀ لقای‌ حضرت‌ أحدیّت‌ رسیده‌ است‌؟ و فتح‌ باب‌ معرفت‌ برای‌ او در حیات‌ شده‌ است‌؟ و یا خداوند رحمن‌ به‌ عوالم‌ بعد از موت‌ مُحَوَّل‌ فرموده‌؛ و تکمیل‌ را بدان‌ مراحل‌ و منازل‌ منوط‌ ساخته‌ است‌؛! خدا عالم‌ است‌.

و ما اینک‌ برای‌ این‌ رادمرد علم‌ و عمل‌، از خدا می‌خواهیم‌ که‌: از فضل‌ و رحمت‌ خود آنقدر بر او بریزد؛ و از باران‌ أنوار و عظمت‌ و جلال‌ خود، آنقدر بر او ببارد، که‌ اگر هم‌ أحیاناً به‌ بعضی‌ از مراحل‌ عرفان‌ نرسیده‌ است‌؛ در آنجا برسد. و او را به‌ مقام‌ و منزله‌ای‌ برساند که‌ فوق‌ آن‌ منزله‌ برای‌ أحدی‌ جز حضرات‌ معصومین‌ صلوات‌ و سلامه‌ علیهم‌ أجمعین‌ متصوّر نباشد. آمین‌ ربّ العالمین‌.