در روز عید غدیر، رسول خدا صلى الله علیه و آله بر سر امیر المؤمنی

در روز عید غدیر، رسول خدا صلى الله علیه و آله بر سر امیر المؤمنین


علیه السلام عمامه بستند، و این قضیه به جهت خصوص انتصاب او به


مقام خلافت و امامت و ولایت بوده است، زیرا در این روز صاحب خلافت


براى رسول خدا معین و مشخص شد، و عنوان امارت و حکومت و


خلافت مقام نبوت و حمل اعباء ولایت بدو سپرده شد، و طبعا باید در آن


روز تاجگذارى کرد، و لیکن نه مانند تاجگذارى شاهان جائر و سلاطین


جابر، که از اشک چشم ارامل و ایتام، و بیوه‏زنان، و خون دل اطفال یتیم


و محرومان، عقیق و یاقوت و در و برلیان ساخته، و بر کلاه زرین خود


مى‏نهند.



در «نامه دانشوران ناصرى» ج 5، ص 405 تا ص 407 درباره سراینده این

أبیات بحث کرده است و گوید: محدّث نیشابورى، آنها را به ابن فارض مصرى عارف مشهور نسبت داده و دلیل صریح بر تشیع وى گرفته است. و سپهر کاشانى در «ناسخ التواریخ» و صاحب «کفایة الخصام» که ترجمه «غایة المرام» است آن را از عمرو بن عاص دانسته‏اند و حتى صاحب «کفایة الخصام» مى‏گوید: امام فخر رازى در تفسیر خود بر این سخن تصریح کرده است و نیز برخى از محدثین همچون مهذب الدین احمد بن رضا در «تحفة الذخائر» این اشعار را در جمله قصایدى که در روز عید غدیر خم گفته‏اند مذکور ساخته و به عمرو بن عاص منسوب مى‏داند. سپهر در ذیل یوم الغدیر که این ابیات را از عمرو بن عاص نقل مى‏کند، دو بیت در ما قبل بیت اخیر مى‏افزاید که:
على الدُّرو الذَّهبُ المصفّى و باقى الناس کلهم ترابُ‏
هو البکاء فى المحراب لیلًا هو الضّحاک إذا اشتدّ الضّراب‏
«فقط على است که درّ درخشان و طلاى خالص است و بقیه مردم همگى خاکند. اوست که در محراب عبادت در شبهاى تار به شدّت مى‏گرید و در روزهاى روشن در معرکه جنگ که گیرودار افزونى یافته و حمله به حمله پیوسته است، به شدّت خنده مى‏نماید». آنگاه گوید: از ترجمه احوال على بن عبد الله شاعر شیعى که او را ناشى اکبر گویند این طور استفاده مى‏شود که این ابیات از اوست. ناشى مى‏گوید: من در سال سیصد و بیست و پنج هجرى در جامع کوفه شعر خویش املاء مى‏کردم و مردم مى‏نوشتند. ابو الطیب متنبّى در آن جمع حاضر مى‏شد و هنوز شهرتى نداشت و به لقب منتبّى معروف نبود

ولایت: ریشه لغوی و معنی اصطلاحی آن

قَالَ اللَهُ الْحَکِیمُ فِی‌ کِتَابِهِ الْکَرِیمِ: هُنَالِکَ الْوَلَـٰیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا وَ خَیْرٌ عُقْبًا.

«آنجا ولایت‌ اختصاص‌ به‌ خداوند دارد، که‌ اوست‌ حقّ؛ و اوست‌ پاداش‌ و مُزد اختیار شده‌، و اوست‌ عاقبتِ اختیار شده‌ و پسندیده‌ و مورد رضا.»

بحث‌ ما إن‌ شآء الله‌ در این‌ روزها پیرامون‌ مسألۀ ولایت‌ است‌ از نقطۀ نظر حقیقت‌ ولایت‌، و معنی‌ و شقوق‌ و شؤون‌ آن‌، و ولایت‌ پیغمبران‌ و أئمّه‌ علیهم‌ السّلام‌، و ولایت‌ فقیه‌، و حدود و ثغور و شرائط‌ و آثار آن‌، و بالاخره‌ عمدۀبحث‌ از جهت‌ شرائط‌ ولایت‌ فقیه‌ و حدود و مشخّصات‌ آن‌ است‌ که‌ بحث‌ إن‌شآءالله‌ به‌ آنجا خاتمه‌ پیدا میکند؛ و البتّه‌ این‌ مجموعه‌ دورۀ دوّم‌ از همان‌ بحث‌ « وظیفۀ فرد مسلمان‌ در إحیای‌ حکومت‌ إسلام‌» خواهد بود.

چون‌ سال‌ قبل‌، در همین‌ أیّام‌ (بعد از ارتحال‌ رهبر کبیر آیة‌ الله‌ خمینیّ قَدَّس‌ اللَهُ نَفسَهُ) مجالسی‌ در همین‌ مکان‌ تشکیل‌ شد و وظیفۀ فرد مسلمان‌ مشخّص‌ گردید. اینک‌ که‌ در آستانۀ همان‌ أیّام‌ قرار داریم‌ بعنوان‌ تتمّۀ همان‌

 بحث‌، مطالبی‌ بیان‌ می‌شود. البتّه‌ مطالبی‌ که‌ در سال‌ گذشته‌ ذکر شد قدری‌ ساده‌تر و بسیط‌‌تر بود، ولی‌ إن‌ شآء الله‌ امسال‌ مطالب‌ را قدری‌ عمیق‌‌تر و استدلالی‌تر بیان‌ می‌کنیم‌؛ البتّه‌ نه‌ چندان‌ عمیق‌ و استدلالی‌ که‌ برای‌ غالب‌، قابل‌ فهم‌ نباشد؛ بلکه‌ همین‌ قدر که‌ از نقطۀ نظر بحث‌ فقهیّ کافی‌ و وافی‌ باشد. بدین‌ لحاظ‌ بحث‌ را آنقدر گسترش‌ نمی‌دهیم‌ تا به‌ تمام‌ أطراف‌ مسائل‌ و جزئیّات‌ آنها رسیدگی‌ شود؛ چون‌ آن‌، احتیاج‌ به‌ مجالس‌ عدیده‌ای‌ دارد که‌ باید در ضمن‌ آن‌ تحقیقاً یک‌ دوره‌ اجتهاد و تقلید بطور مفصّل‌ و مبسوط‌ گفته‌ شود که‌ حدأقلّ بیشتر از یکسال‌ طول‌ می‌کشد؛ ولی‌ إن‌ شآءالله‌ امیدواریم‌ در این‌ دو سه‌ ماه‌ با توجّه‌ پروردگار آن‌ مقداری‌ که‌ لازمۀ موضوع‌ باشد و مطلب‌ بدست‌ بیاید بحث‌ کنیم‌.

وَلَایَت‌، أمر بسیار مهمّی‌ است‌؛ و حقیقت‌ دین‌ و دنیای‌ إنسان‌ به‌ آن‌ بستگی‌ دارد، زیرا از شؤون‌ ولایت‌، آمریّت‌ و حکومت‌ بر مسلمانان‌، و بلکه‌ بر همۀ أفراد بشر است‌. و این‌ یگانه‌ راهی‌ است‌ که‌ تمام‌ سعادتها و شقاوتها، خیر و شرّ، و نفع‌ وضَرّ، و بهشت‌ و دوزخ‌، و بالاخره‌ نجات‌ مردم‌ به‌ آن‌ راه‌ بسته‌ است‌. هر ملّتی‌ به‌ هر کمالی‌ رسیده‌ است‌، در أثر ولایت‌ وَلیِّ آن‌ قوم‌ بوده‌، و هر ملّتی‌ هم‌ که‌ رو به‌ بدبختی‌ و ضلالت‌ رفته‌، در أثر ولایت‌ وَلیِّ آن‌ قوم‌ بوده‌ است‌، که‌ آنها را به‌ سوی‌ آراء و أهواء شخصیّه‌ کشیده‌، و از منهاج‌ و صراط‌ مستقیم‌ منع‌ کرده‌ است‌.

در أخبار از موضوع‌ ولایت‌، بحث‌ بسیار زیادی‌ شده‌ است‌؛ بلکه‌ اُصولاً باید گفت‌: ولایت‌، تشکیل‌ دهندۀ مکتب‌ تشیّع‌ است‌؛ و أصل‌ مکتب‌ تشیّع‌ بر همین‌ أساس‌ پایه‌ گذاری‌ شده‌، و آیات‌ قرآن‌ و أخبار در این‌ مسأله‌ بسیار زیاد است‌.

اینک‌ بحث‌ ما در امروز ـ إن‌ شآء الله‌ ـ فقط‌ در معنی‌ لُغوی‌ وَلَایَت‌ است‌؛ که‌ ولایت‌ در لغت‌ به‌ چه‌ معنی‌ آمده‌ است‌؟ و مقصود از ولایت‌ در آیات‌ شریفه‌

 چه‌ می‌باشد؟ یا روایاتی‌ که‌ در آن‌، لفظ‌ ولایت‌ یا مُشتقّات‌ آن‌ استعمال‌ شده‌اند، چه‌ معنی‌ دارند؟ سپس‌ یک‌ یک‌ از مصادیق‌ ولایت‌، و پیاده‌ کردن‌ معنی‌ لغوی‌ آن‌ را در جامعه‌های‌ إسلامی‌ از زمان‌ نزول‌ قرآن‌ تا بحال‌ مورد بررسی‌ قرار می‌دهیم‌.


ولایت‌ در لغت‌ یک‌ معنی‌ بیشتر ندارد ؛ مابقی‌ همگی‌ موارد و مصادیق‌ آن‌ است‌

بعضی‌ خیال‌ کرده‌اند که وَلَایَت‌ معانی‌ مختلفی‌ دارد؛ مثلاً گفته‌اند: یکی‌ از معانی‌ آن‌ نُصرت‌ است‌؛ إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَهُ وَ رَسُولُه یعنی‌ ناصر شما خداست‌ و رسول‌ خدا؛ یا اینکه‌ گفته‌اند: به‌ معنی‌ مُحبّ است‌؛ یا به‌ معنی‌ آزاد کننده‌، یا آزاد شده‌ است‌؛ یا أقوامی‌ که‌ با إنسان‌ نزدیکی‌ دارند (نزدیکی‌ نَسَبی‌، یا زمانی‌، یا مکانی‌) یا دو نفری‌ که‌ با همدیگر شرکت‌ می‌کنند هر کدام‌ را ولیِّ دیگری‌ می‌گویند. و خلاصه‌ در کتب‌ لغت‌ معانی‌ مختلفی‌ ذکر کرده‌اند بطوریکه‌ در «تاج‌ العروس‌» بیست‌ و یک‌ معنی‌ برای‌ ولایت‌ بیان‌ می‌کند، و شواهدش‌ را ذکر می‌نماید.

حال‌ ما ببینیم‌ آیا واقعاً همینطور است‌؟ و این‌ معانی‌، معانی‌ مختلفی‌ است‌ برای‌ ولایت‌؟ یعنی‌ واضع‌ لغت‌، بنحو اشتراک‌ لفظیّ این‌ لفظ‌ را در این‌ معانی‌ مختلف‌ با وضع‌ های‌ مختلف‌ وضع‌ کرده‌است‌؟ یا اینکه‌ نه‌؛ اینطور نیست‌؛ بلکه‌: معنی‌ ولایت‌ یک‌ معنی‌ واحدی‌ است‌، و در تمام‌ این‌ موارد با عنایت‌ و قرینه‌ای‌ استعمال‌ شده‌است‌؟ بعبارت‌ دیگر: استعمال‌ آن‌ در مصادیق‌ مختلفۀ غیر موضوعٌ لَه‌ آن‌ مجازیّ می‌باشد؟ یا اینکه‌ نه‌؟ أصلاً این‌ هم‌ نیست‌؛ بلکه‌ وَلَایَت‌ دارای‌ یک‌ معنیِ واحد است‌؛ و در تمام‌ این‌ مصادیق‌ و معانی‌ و موارد همان‌ معنی‌ که‌ واضع‌ لغت‌ در نظر گرفته‌ است‌، همان‌ مورد نظر بوده‌است‌ منتهی‌ به‌ عنوان‌ خصوصیّت‌ مورد، مصادیق‌ مختلفی‌ پیدا کرده‌است‌، و آنچه‌ که‌ مَحَطّ نظر استعمال‌ است‌ همان‌ معنیِ وضعِ أوّلیّ است‌، که‌ این‌ معنیِ اشتراک‌

 معنوی‌ می‌باشد. و بنابراین‌ وَلَایَت‌ یک‌ معنی‌ بیشتر ندارد؛ و در تمام‌ این‌ مصادیقی‌ که‌ بزرگان‌ از أهل‌ لغت‌ ذکر کرده‌اند، همان‌ معنی‌ أوّلش‌ مورد نظر و عنایت‌ است‌؛ و به‌ عنوان‌ خروج‌ از معنی‌ لغوی‌ و وضعیّ، یا به‌ عنوان‌ تعدّد وضع‌، یا به‌ عنوان‌ اشتراک‌ و کثرت‌ استعمال‌؛ هیچکدام‌ از اینها نیست‌.