خداشناسی

تفسیر آیة‌: یَـٰٓأَیـُّهَا الإْنسَـٰنُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی‌' رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَـٰقِیهِ

قالَ اللَهُ الْحَکیمُ فی‌ کِتابِهِ الْکَریم‌:

یَـٰٓأَیـُّهَا الإنسَـٰنُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی‌' رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَـٰقِیهِ .

(آیه‌ ششم‌ ، از سوره‌ انشقاق‌: هشتاد و چهارمین‌ سوره‌ از قرآن‌ کریم‌)

«ای‌ انسان‌ ! تحقیقاً تو با سختی‌ و تعب‌ خودت‌ را به‌ سوی‌ پروردگارت‌ می‌کشانی‌ ، و سپس‌ وی‌ را ملاقات‌ خواهی‌ نمود.»

حضرت‌ اُستادنا الاعظم‌ آیة‌ الحقّ و العرفان‌ علاّمه‌ طباطبائی‌ أعلی‌ الله‌ مقامه‌ در تفسیر این‌ کریمه‌ مبارکه‌ فرموده‌اند:

» راغب‌ اصفهانی‌ گوید: کَدْح‌ به‌ معنی‌ سعی‌ کردن‌ و سختی‌ را متحمّل‌ شدن‌ می‌باشد ـ انتهی‌ . پس‌ در آن‌ معنی‌ سیر منطوی‌ است‌ . و گفته‌ شده‌ است‌: کدح‌ به‌ معنی‌ به‌ زحمت‌ افتادن‌ در کار می‌باشد بطوری‌ که‌ کار در نفس‌ انسان‌ اثر بگذارد ـ انتهی‌ . و بنابراین‌ ، کدح‌ متضمّن‌ معنی‌ سیر است‌ به‌ دلیل‌ تعدّی‌ آن‌ به‌ إِلَی‌' . پس‌ علیهذا بر هر تقدیر در کدح‌ معنی‌ سیر وجود دارد .

و فَمُلَـٰقِیهِ عطف‌ است‌ بر کَادِحٌ . و خداوند بواسطه‌ عبارت‌ ملاقات‌ با وی‌

بیان‌ کرده‌ است‌ که‌ غایت‌ و نهایت‌ و مقصود این‌ سیر و سعی‌ و مشقّت‌ ، اوست‌ سبحانه‌ و تعالی‌ از جهت‌ آنکه‌ ربوبیّت‌ از آن‌ اوست‌ . یعنی‌ انسان‌ از آنجا که‌ عبدی‌ است‌ مربوب‌ و مملوک‌ و مورد تدبیر ، سیر و سعی‌ دارد به‌ سوی‌ خداوند سبحانه‌ از آنجا که‌ او ربّ اوست‌ و مالک‌ و مدبّر امور او . زیرا عبد و بنده‌ از جهت‌ خود برای‌ خود اراده‌ و عملی‌ ندارد . لهذا برعهده اوست‌ که‌ اراده‌ نکند و کاری‌ را انجام‌ ندهد مگر آنچه‌ را که‌ ربّ او و مولا و آقای‌ او اراده‌ کرده‌ است‌ و وی‌ را بدان‌ امر نموده‌ است‌ . بنابراین‌ بنده‌ همیشه‌ از کیفیّت‌ اراده‌ و عملش‌ مورد بازپرسی‌ قرار خواهد گرفت‌ .

و از اینجا روشن‌ می‌شود اوّلاً گفتار او: إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی‌' رَبِّکَ متضمّن‌ حجّتی‌ است‌ بر معاد . به‌ علّت‌ آنکه‌ دانستی‌ ربوبیّت‌ تمام‌ نمی‌شود مگر با عبودیّت‌ ، و عبودیّت‌ تمام‌ نمی‌شود مگر با مسؤولیّت‌ ، و مسؤولیّت‌ تمام‌ نمی‌شود مگر با رجوع‌ و حساب‌ بر اعمال‌ ، و حساب‌ تمام‌ نمی‌شود مگر با جزاء.

و ثانیاً مراد از ملاقات‌ خدا ، منتهی‌ گشتن‌ بدانجائی‌ می‌باشد که‌ حکمی‌ جز حکم‌ او نافذ نیست‌ بدون‌ آنکه‌ حاجبی‌ از پروردگارش‌ وی‌ را محجوب‌ دارد .

و ثالثاً مراد از مخاطب‌ در آیه‌ انسان‌ است‌ از جهت‌ انسانیّت‌ او . بنابراین‌ ، مراد از آن‌ جنس‌ انسان‌ است‌ ، و این‌ بدانجهت‌ می‌باشد که‌ ربوبیّت‌ وی‌ برای‌ تمام‌ انسانها عمومیّت‌ دارد. 

اعاظم‌ از حکمای‌ اسلام‌ به‌ ثبوت‌ رسانیده‌اند که‌ میان‌ حضرت‌ ربّ العزّه‌ و میان‌ آفریدگانش‌ یک‌ نوع‌ جذب‌ و انجذابی‌ وجود دارد که‌ از آن‌ تعبیر به‌ عشق‌ می‌کنند.

عشق‌ خدا به‌ مخلوقاتش‌ آنها را به‌ وجود آورده‌ است‌ ، و به‌ هر یک‌ از آنها طبق‌ استعدادهای‌ مختلف‌ و ماهیّات‌ متفاوت‌ لباس‌ هستی‌ و بقا پوشانیده‌ ، و به‌ صفات‌ خود به‌ هر کدام‌ متناسب‌ با خودشان‌ متّصف‌ نموده‌ است‌ . این‌ عشق‌ است‌ که‌ عالم‌ را بر سر پا نموده‌ است‌ ، و این‌ حرکت‌ را از افلاک‌ گرفته‌ تا زمین‌نشینان‌ و از ذَرّه‌ تا دُرّه‌ ، موجود و به‌ سوی‌ او در تکاپو انداخته‌ است‌ .

زندگی‌ و حیات‌ و عیش‌ و حرکت‌ ماسوی‌ الله‌ هم‌ بواسطه‌ عشقی‌ است‌ که‌ خدا در فطرت‌ و نهادشان‌ گذاشته‌ است‌ . و بنابراین‌ هر موجودی‌ از موجودات‌ امکانیّه‌ بر اساس‌ و أصل‌ عشق‌ به‌ معشوق‌ خود حیات‌ و روزگارشان‌ را ادامه‌ می‌دهند، و داستان‌ تجاذب‌ (جذب‌ و انجذاب‌) در بین‌ تمام‌ موجودات‌ سفلی‌ و عوالم‌ علوی‌ برقرار می‌باشد .

این‌ تجاذب‌ که‌ در هر موجودی‌ به‌ نحوه‌ای‌ خاصّ وجود دارد ، موجب‌ حرکت‌ به‌ سوی‌ مبدأ اعلی‌ در مدارج‌ و معارجِ متفاوت‌ شده‌ است‌ که‌ مِنْ دونِ حِجابٍ و مِنْ وَرآء حجاب‌ همگی‌ عاشق‌ او و به‌ سمت‌ او به‌ جنبش‌ آمده‌ و به‌ سیر و راه‌ افتاده‌اند . غایة‌ الامر موجودات‌ ضعیفه‌ و ماهیّات‌ سِفلیّه‌ بواسطه‌ محدودیّت‌ وجودشان‌ در میاه‌ راه‌ گرفتار قوای‌ شدیدتر از خود شده‌ ، در همانجا فانی‌ می‌شوند . و بطور الاقرب‌ فالاقرب‌ هر موجود عالی‌ غایت‌ سیر موجود و معلول‌ دانی‌ است‌ تا برسد به‌ ذات‌ حقّ و صادر مطلق‌ که‌ اوّلین‌ موجود لایتناهی‌ و عظیم‌ در عوالم‌ است‌ ، و در او فانی‌ می‌شود ؛ و تعاشق‌ میان‌ حقّ سبحانه‌ و تعالی‌ و میان‌ او تحقّق‌ می‌پذیرد .

در این‌ کریمه‌ شریفه‌ ، از حرکت‌ انسان‌ به‌ سمت‌ این‌ محبوب‌ ذوالجمال‌ و معشوق‌ صاحب‌ جلال‌ که‌ مقصود نهائی‌ و مقصد اصلی‌ است‌ به‌ عنوان‌ کَدْح‌ تعبیر گردیده‌ شده‌ است‌ .

یعنی‌ انسان‌ که‌ اشرف‌ مخلوقات‌ است‌ استعداداً ، باید خود را به‌ فنای‌ تامّ

برساند فعلیّةً . آنانکه‌ رسانیدند که‌ رسانیدند ؛ و آنانکه‌ استعداد خود را ضایع‌ کرده‌ و نتوانسته‌اند در حرم‌ امن‌ و امان‌ وی‌ استقرار یابند و از موانع‌ و خطرات‌ قرقگاه‌ حریم‌ وی‌ عبور کنند نیز بالاخره‌ در تجلّیات‌ جلالیّۀ او در مواقف‌ حساب‌، وی‌ را دیدار و ملاقات‌ خواهند نمود ، و به‌ معشوق‌ و محبوب‌ حقیقی‌ خود از پس‌ پردۀ هزار حجاب‌ خواهند رسید و خواهند فهمید که‌ اوست‌ محبوب‌ و معشوقشان‌ ؛ غایة‌ الامر ایشان‌ در عالم‌ دنیّه‌ دنیویّه‌ شهوات‌ با چشمان‌ رمد آلوده خود او را نگریسته‌اند و اینک‌ هم‌ از پس‌ پرده‌ و حجاب‌ به‌ ملاقات‌ خدا می‌رسند .

کلام‌ شیخ‌ بهائی‌ راجع‌ به‌ «رسالۀ عشق‌» أبوعلی‌ سینا

شیخ‌ بهاء الدّین‌ عامِلی‌ در کشکول‌ خود گوید:

» شیخ‌ الرّئیس‌ أبوعلی‌ سینا رساله‌ای‌ دارد در بیان‌ عشق2‌ به‌ اسم‌ «رسالة‌عشق‌» و در آنجا مقال‌ خود را گسترش‌ داده‌ است‌ که‌ عشق‌ اختصاص‌ به‌ نوع‌ انسان‌ ندارد بلکه‌ در جمیع‌ موجودات‌ از فلکیّات‌ و عنصریّات‌ و موالید ثلاث‌ (معدنیّات‌ و نباتات‌ و حیوان‌) بطور غریزه‌ و سرشت‌ در

ماهیّتشان3‌ قرار داده‌ شده‌ است‌. « ـ انتهی‌ کلام‌ شیخ‌ بهائی‌ (ره‌) .

ابتدای‌ رساله‌ با این‌ عبارت‌ شروع‌ می‌شود:

بِاسْمِکَ اللَهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ ، سَأَلْتَ أسْعَدَکَ اللَهُ یا عَبْدَاللَهِ الْفَقیهَ الْمُعْصِریَّ ! أنْ أجْمَعَ لَکَ رِسالَةً تَتَضَمَّنُ إیضاحَ الْقَوْلِ فی‌ الْعِشْقِ عَلَی‌ سَبیلِ الإیجازِ فَأجَبْتُکَ ـ الخ‌ .

این‌ رساله‌ را در هفت‌ فصل‌ ترتیب‌ داده‌ است‌:

اوّل‌: در ذکر سریان‌ عشق‌ در هر یک‌ از هویّات‌ . دوّم‌: در ذکر عشق‌ در جواهر بسیطۀ غیر حَیّه‌ ، مثل‌ هیولی‌ و صورت‌ و معادن‌ و جمیع‌ جمادات‌ . سوّم‌: در ذکر عشق‌ در موجودات‌ و اشیائی‌ که‌ دارای‌ قوّۀ تغذیه‌ دهنده‌ می‌باشند، از جهت‌ این‌ قوّه‌ . چهارم‌: در ذکر وجود عشق‌ در موجودات‌ حیوانیّه‌ از جهت‌ آنکه‌ دارای‌ قوّۀ حیوانیّه‌ هستند . پنجم‌: در ذکر عشق‌ در ظُرَفاء و جوانمردان‌ در برابر زیبا رویان‌ . ششم‌: در ذکر عشق‌ در نفوس‌ الهیّه‌ . و هفتم‌: در خاتمه‌ فصول‌ که‌ جمع‌بندی‌ و نتیجه‌گیری‌ می‌کند .

این‌ رساله‌ ، رساله‌ برهانی‌ است‌ و مطالعه‌اش‌ برای‌ اهل‌ نظر مفید می‌باشد. در فصل‌ پنجم‌ که‌ در « عشق‌ ظُرَفاء و فِتیان4‌ لِلاوْجُهِ الحِسان‌ » است‌ (عشق‌ مردم‌ کیّس‌ و زیرک‌ و نیکو هیئت‌ ، و عشق‌ جوانمردان‌ به‌ صورتهای‌ جمیل‌) مطلب‌ را گسترش‌ داده‌ است‌ و به‌ حدیث‌ نبویّ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌: اطْلُبُوا الْحَوَآئِجَ عِنْدَ حِسَانِ الْوُجُوهِ5 «حوائج‌ خود را از زیبا رویان‌ طلب‌ کنید.» استدلال‌ نموده‌ است‌ ، و موارد حلال‌ و موارد حرام‌ را عقلاً و شرعاً برشمرده‌ است‌ و روشن‌ ساخته‌ است‌ که‌ شرع‌ انور اسلام‌ بر اساس‌ برهان‌ عقلی‌ ، راه‌ تعشّق‌ مذموم‌ را مسدود کرده‌ و راه‌ تعشّق‌ ممدوح‌ را مفتوح‌ نموده‌ است‌ . 

«رسالۀ عشق‌» بوعلیّ: خداوند و جمیع‌ موجودات‌ امکانیّه‌ صاحب‌ عشق‌ هستند

و در بحث‌ عشق‌ نفوس‌ الهیّه‌ نیز مطلب‌ را گسترش‌ می‌دهد تا می‌رساند به‌ اینجا که‌ می‌گوید:

» اکنون‌ معلوم‌ شد که‌ علّت‌ اُولی‌ داراست‌ جمیع‌ خیرات‌ را ، و برای‌ او امکانی‌ هم‌ موجود نیست‌ . پس‌ علّت‌ اُولی‌ (خداوند) خیر مطلق‌ است‌ هم‌ برحسب‌ حاقّ ذات‌ خود و هم‌ به‌ اضافۀ بسوی‌ جمیع‌ موجودات‌ . زیرا که‌ اوست‌ سبب‌ اوّل‌ برای‌ بقاء و قوام‌ ممکنات‌ و آنها شائق‌ و عاشقند به‌ کمالات‌ علّت‌ اُولی‌. و اوست‌ که‌ از جمیع‌ جهات‌ و به‌ تمام‌ حیثیّات‌ خیرمطلق‌ است‌ .

و ما از پیش‌ گفتیم‌: کسیکه‌ ادراک‌ نماید خیری‌ را ، قهراً عاشق‌ آن‌ خیر است‌ . پس‌ علّت‌ اُولی‌ معشوق‌ است‌ برای‌ نفوس‌ متألّهه‌ ، و آن‌ نفوس‌ اعمّ از آنکه‌

بشری‌ باشد یا مَلَکی‌ ، چون‌ کمالاتشان‌ به‌ آن‌ است‌ که‌ برحسب‌ توانائی‌ خود تصوّر معقولات‌ نمایند (بجهت‌ تشبّه‌ به‌ ذات‌ خیر مطلق‌) و برای‌ آنکه‌ صادر شود از آنها افعال‌ عدالت‌ از قبیل‌ فضائل‌ بشریّه‌ و مثال‌ تحریک‌ نفوس‌ مَلکیّه‌ برای‌ جواهر عِلویّه‌ که‌ طلب‌ کننده‌اند بقاء موجودات‌ عالم‌ کون‌ و فساد را (بجهت‌ تشبّه‌ به‌ ذات‌ خیر مطلق‌) و برای‌ تقرّب‌ به‌ او و استفادۀ کمال‌ و فضیلت‌ از جناب‌ او ؛ پس‌ معلوم‌ و روشن‌ گردید که‌ خیر مطلق‌ معشوق‌ این‌ نفوس‌ است‌ ، و این‌ نفوس‌ هم‌ بواسطه‌ نسبت‌ و تشبّه‌ به‌ او و عشق‌ به‌ جناب‌ او موسوم‌اند به‌ «نفوس‌ مُتألّهه‌» و این‌ عشق‌ در نفوسی‌ که‌ متّصف‌ به‌ صفت‌ تألُّه‌ می‌باشند ثابت‌ و غیر زائل‌ است‌. «

تا می‌رسد به‌ اینجا که‌ می‌گوید:

» پس‌ معلوم‌ شد وجود حقّ که‌ خیرمحض‌ است‌ معشوق‌ حقیقی‌ است‌ برای‌ نفوس‌ ملکی‌ و بشری‌. «

و در بحث‌ خاتمه فصول‌ می‌گوید:

» می‌خواهیم‌ در این‌ خاتمه‌ که‌ نتیجه فصول‌ است‌ چند مطلب‌ بیان‌ نمائیم‌:

مطلب‌ اوّل‌ ـ همانطور که‌ از پیش‌ گفتیم‌ ـ آن‌ است‌ که‌ کلّیّه‌ موجودات‌ عالم‌، عاشق‌ و شائقند به‌ خیر مطلق‌ به‌ عشق‌غریزی‌ . و خیر مطلق‌ هم‌ تجلّی‌

کننده‌ است‌ به‌ عشّاق‌ خود ولیکن‌ تجلّیات‌ برحسب‌ مراتب‌ موجودات‌ متفاوت‌ است‌ ؛ زیرا که‌ هر مقدار به‌ خیر مطلق‌ نزدیکتر باشند تجلّیات‌ آنها زیادتر است‌ ، و هر قدر از قرب‌ به‌ حقّ دورتر تجلّیات‌ کمتر .

مطلب‌ دوّم‌ آنستکه‌ خیر مطلق‌ و علّت‌ اُولی‌ ، نظر به‌ آن‌ وجود و بخشش‌ ذاتی‌ خود مائل‌ است‌ که‌ کلّیّۀ موجودات‌ از تجلّیاتش‌ مستفیض‌ و برخوردار شوند .

مطلب‌ سوّم‌ آنستکه‌ هستی‌ تمام‌ موجودات‌ بواسطۀ تجلّیاتِ خیر مطلق‌ است‌ .

این‌ مطلب‌ که‌ به‌ نحو اجمال‌ معلوم‌ گردید ، اکنون‌ می‌گوئیم‌ که‌ در وجود هر یک‌ از موجودات‌ عشق‌ غریزی‌ است‌ برای‌ تحصیل‌ کمال‌ خود و کمال‌ آنها عبارت‌ از همان‌ خیریّت‌ است‌ که‌ از پیش‌ گفتیم‌ .

پس‌ آن‌ چیزی‌ که‌ سبب‌ حصول‌ خیریّت‌ می‌شود ، آن‌ معشوق‌ حقیقیِ تمام‌ موجودات‌ است‌ که‌ ما از او به‌ علّت‌ اُولی‌ تعبیر نمودیم‌ . پس‌ ثابت‌ شد که‌

 علّت‌ اولی‌ معشوق‌ تمام‌ موجودات‌ است‌ و اگر بعضی‌ هم‌ از شناسائی‌ به‌ او محروم‌ باشند و عارف‌ به‌ وجود او نبودند ، این‌ عدم‌ عرفان‌ سلب‌ عشق‌ غریزی‌ را از موجودات‌ نمی‌کند . زیرا عموم‌ متوجّه‌ کمال‌ ذاتی‌ خود می‌باشند و حقیقت‌ کمال‌ هم‌ که‌ خیریّت‌ مطلقه‌ شد همان‌ علّت‌ اُولی‌ است‌ که‌ بر حسب‌ ذات‌ متجلّی‌ است‌ به‌ تمام‌ موجودات‌ ؛ چه‌ اگر بذاته‌ محجوب‌ از تجلّی‌ باشد لازم‌ آید که‌ شناخته‌ نشود و هیچیک‌ از موجودات‌ به‌ فیض‌ وجود او نائل‌ نگردند .

و اگر تجلّی‌ خیر اوّل‌ هم‌ به‌ توسّط‌ تأثیر غیر باشد ، باید آن‌ ذاتی‌ که‌ متعالی‌ و منزّه‌ از جمیع‌ نقائص‌ است‌ محلّ تأثیر غیر واقع‌ شود و این‌ محال‌ است‌ ؛ بلکه‌ خیر اوّل‌ بر حسب‌ ذات‌ متجلّی‌ است‌ و محجوب‌ بودن‌ بعضی‌ از ذوات‌ از تجلّی‌ خیر اوّل‌ بواسطۀ قصور و ضعف‌ خود آنهاست‌ .

به‌ عبارت‌ دیگر: نقص‌ و عیب‌ در قابل‌ است‌ نه‌ آنکه‌ بخل‌ از طرف‌ فاعل‌ باشد ؛ وگرنه‌ ذات‌ او بر حسب‌ ذات‌ ، صریح‌ در تجلّی‌ است‌. «

بیان‌ عشق‌ در نفوس‌ متألّهه‌ ، از «رسالۀ عشق‌» ابن‌ سینا

تا می‌رسد به‌ اینجا که‌ می‌گوید:

« دوّم‌ موجودی که‌ قابل‌ تجلّیات‌ حقّ می‌باشد نفوس‌ الهیّه‌اند . هرچند در بدو امر به‌ مفاد عَلَّمَهُ و شَدِیدُ الْقُوَی‌' به‌ توسّط‌ عقل‌ فعّال‌ از مقام‌ قوّه‌ به‌ فعل‌ آمده‌ و مقام‌ تصوّرات‌ و رتبۀ تعقّلات‌ به‌ مدد او بوده‌ ، ولیکن‌ پس‌ از اینکه‌ به‌ سرحدّ فعلیّت‌ برسید و مقام‌ قرب‌ به‌ حقّ را واجد گردید ، از آن‌ هم‌ برتر و بالاتر شد . در این‌ مقام‌ است‌ که‌ ملک‌ مقرّب‌ الهی‌ گفت‌: لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ . »

تا می‌رسد به‌ اینجا که‌ می‌گوید:

» پس‌ واضح‌ و معلوم‌ گردید که‌ تجلّیات‌ الهی‌ و خیر مطلق‌ سبب‌ ایجاد موجودات‌ و علّت‌ وجود آنهاست‌ ؛ چه‌ اگر تجلّی‌ الهی‌ نبود هیچ‌ موجودی‌ مخلّع‌ به‌ خِلعت‌ وجود نمی‌گردید . و حقّ تعالی‌ بواسطۀ وجودش‌ عاشق‌ است‌

به‌ وجود تمام‌ معلولات‌ ، زیرا که‌ کلّیّۀ معلولات‌ همان‌ طوری‌ که‌ بیان‌ کردیم‌ پرتو تجلّیات‌ اوست‌ ، و چون‌ عشق‌ به‌ علّت‌ اولی‌ فاضل‌ترین‌ عشقهاست‌ ، پس‌ معشوق‌ حقیقی‌ او آن‌ است‌ که‌ نائل‌ شود تجلّی‌ او را . و این‌ تجلّی‌ حقیقی‌ مطلوب‌ نفوس‌ متألّهه‌ است‌ ، و خود اینها هم‌ معشوقهای‌ علّت‌ اولی‌ می‌باشند .

و در کلمات‌ ائمّه‌ معصومین‌ صلوات‌ الله‌ علیهم‌ أجمعین‌ دیده‌ شده‌ است‌ که‌ می‌فرمایند: خدای‌ تعالی‌ فرموده‌: هریک‌ از بندگان‌ من‌ که‌ دارای‌ فلان‌ اوصاف‌ باشند و عاشق‌ من‌ شوند ، من‌ هم‌ عاشق‌ آنها می‌شوم‌ ؛ بواسطه‌ آنکه‌ حکمت‌ الهی‌ اقتضا نمی‌کند مهمل‌ و معطّل‌ گذاشتن‌ چیزی‌ که‌ از جمله فواضل‌ و فضائل‌ در وجود اوست‌ هرچند به‌ نهایت‌ فضیلت‌ هم‌ نباشد . پس‌ خیر مطلق‌ عاشق‌ است‌ به‌ آن‌ حکمت‌ ذاتی‌ خویش‌ ، به‌ کسانی‌ که‌ نائل‌ شوند به‌ کمالات‌ او هرچند نرسند به‌ آن‌ غایت‌ قصوی‌ و درجات‌ بی‌انتها... وَ إذا بَلَغْنا هَذا الْمَبْلَغَ فَلْنَخْتِمِ الرِّسالَةَ ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ. «