کیفیّت ارتباط عالم برزخ با عالم طبع و قبر

قال اللهُ الحکیمُ فى کتابِه الکریم:

وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ و وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلَى‏ عَلِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَدَةِ فَیُنَبِئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ. (آیه یکصد و پنجم، از سوره توبه: نهمین سوره از قرآن کریم)

بحث ما در اینجا راجع به نحوه ارتباط و تأثیر موجودات عالم ملکوت در موجودات عالم مُلک، و نحوه و کیفیّت تأثیر موجودات عالم ملکوتِ اعلى- که عالَم اسماء و صفات کلّیّه الهیّه است- و تأثیر ارواح قدسیّه و نفوس مجرّده در موجودات عالم ملکوت اسفل که عالم مثال و صورت است- و بالاخره کیفیّت تأثیر موجودات مثالیّه در عالم ملک و ناسوت- که عالم طبع و مادّه است- مى‏باشد؛ و این‏مطالب گفته شده در روز هفدهم ماه مبارک رمضان‏بحث بسیار لطیف و دقیق است ولى ما تا جائى که بتوانیم مطلب را ساده و روشن بیان مى‏کنیم.

و بالاخره در این بحث از کیفیّت ارتباط نفس انسان با مثال و برزخ او، و کیفیّت ارتباط برزخ انسان با مادّه و طبع و بدنِ وارد شده در قبر او گفتگو میشود.

باید ملاحظه نمود که بدن را که در قبر میگذارند چگونه است؟ آیا بهره‏اى از ثواب و عقاب دارد یا نه؟ و آیا به تبع ثواب و عقابى که به بدن برزخى در عالم برزخ میرسد این بدن هم مُثاب و معذّب میگردد یا نه؟

البتّه بحث ما در اینجا فقط راجع به کیفیّت ارتباط بدن مثالى و برزخى با بدن مادّى که در قبر افتاده است مى‏باشد، نه به عنوان بحث کلّى فلسفى؛ ولى براى همین بحث جزئى ناچار از یک بحث کلّى خواهیم بود

: تمام موجودات عالم مادّه تحت سیطره عالم ملکوتند

تمام موجوداتى که در این عالم هستند بواسطه یک موجود مدبّر الهى اداره میشوند.

انسان مادّى یک مَلَک مقرَّبى دارد که او را رشد میدهد و حفظ میکند، هر یک از اصناف حیوانات، نباتات، جمادات، و هر ذرّه‏اى از موجودات این عالم اینچنین هستند.

و بطور کلّى تمام عالم شهادت که عالم ظاهر و عالم مُلک است، در تحت اراده و سیطره یک عالَم ملکوت است که آن عالم ملکوت، عالَم حقیقت و معنى و باطن است.

             

قدرت و عظمت آن عالم از این عالم بیشتر است و میتواند این موجودات را در تحت شرائط خود تربیت کند و سیر دهد؛ آن موجودات را ملائکه میگویند.

تعداد ملائکه به حساب در نمى‏آید، به اندازه ذرّاتى که در این عالم موجود است و در عالم مُلک، خلق شده است ملائکه موجود است؛ هر قطره از باران که از آسمان میریزد یک فرشته موکَّل بر حفظ و حراست و پائین آوردن آن است.

هر دانه گیاهى که از زمین میروید و هر حبّه از حبوباتى که بیرون مى‏آید و رشد میکند و میرسد، حتّى دانه اسپند، چنانچه در روایت وارد است، براى هر کدام از آنها مَلکى گماشته شده که آنرا طبق وظیفه و شرط و سنّت الهیّه‏اى که به او تفویض شده است حفظ کند، رشد دهد، برساند و تا سرحدّ کمال آن، آن را مواظبت و مراقبت نموده و از وظیفه پاسدارى در برابر جهات حیاتیّه و تغذیه و تنمیه آن دریغ ننماید.

باد که مى‏وزد فرشته‏اى بلکه بادهاى مختلف، از باد شمال و باد جنوب و باد دبور و باد صبا، فرشتگان مختلفى دارند، بادهاى رحمت و بادهاى غضب، بادهاى مهلکه و مسموم و نسیم‏هاى لطیف و جان پرور. و ابرهاى آسمان، ابر سپید و سیاه، ابر انبوه و پرپشت و ابر کم پشت، ابر تگرگ و برف و باران هر کدام داراى فرشتگانى هستند؛ این فرشتگان هر کدام داراى مأموریّت‏هاى متفاوتى هستند که بر حسب اختلاف قوا و سرمایه‏هائى که خداوند به آنها داده است‏

                    

تفاوت میکنند.مراتب حیات انسان از قواى هاضمه و تغذیه و رشد دهنده و رفع کننده و جاذبه و دافعه و تبدیل کننده و ماسکه و غیرها همه در تحت تدبیر و اداره ملائکه مختلفى هستند.

این یک واقعیّتى است بر اساس یک واقعیّت فلسفى که: موجودات عالم طبع و مادّه در تحت سیطره موجودات عالم مثال و صورت، و آنها در تحت سیطره موجودات عالم نفس و ملکوت اعلى، تا برسد به مقام اسماء و صفات الهیّه و بالاخره به اسم اعظم حضرت واحدیّت و مقام لا اسمَ و لا رسم حضرت احدیّت جلَّ و عزَّ تبارَک و تقدَّس‏

. جسمانیّه الحدوث و روحانیّه البقاء بودن نفس ربطى به أصالة المادّه ندارد

بنابراین نور وجود، اوّل از ذات مقدّس او جلَّ و علا تنزّل نموده به مقام اسماء و صفات کلّیّه و سپس بتدریج در مراتب مختلفه عالم امکان، از موجودات مجرّده و مثالیّه و سپس در موجودات طبیعیّه و جسمیّه، ظهور و تجلّى مى‏نماید.

نه اینکه مبدأ وجودِ قوا در عالم، طبیعت است و بعد صعود میکند و عالم مثال و صورت پدید مى‏آید و سپس نفس و عوالم مجرّده؛ این حرف غلط است.

این کلام، اساس فلسفه مادّیّون است که براى مادّه أصالت قائلند و روح و ملکوت را اثر ضعیفى از مادّه میدانند و ترشّحى از آن؛ و در حقیقت مى‏توان مکتب آنانرا به مکتب أصالة المادّه نامگذارى کرد.

                    

ولى مکتب الهیّون مکتب أصالة الله و أصالة التَّوحید و أصالة المعنى است؛ زیرا اوّلًا براى خدا که مجرّد و بسیط و لاحَدَّ و لا عَدّ است و از نقطه نظر قدرت و عظمت و علم و حیات بى نهایت است، به نحو استقلال در وجود، موجودیّت قائل میشود و پس از آن وجود مقدّس، موجودات مجرّده و غیر مجرّده روحانیّه و مادّیّه بوجود مى‏آیند، آن هم به نحو خلقت و با نفسِ مجرّد اراده، نه به نحو اخراج و خروج که زائیدن است.

و این کلام ابداً منافاتى با مبناى صدر المتألّهین در سیر و تکامل موجودات مادّیّه به موجودات مجرّده ندارد.

درباره نفس، صدر المتألّهین قائل است که مبدأش، جسمانى است و نهایتش روحانى که: النَّفْسُ جِسْمانیَّةُ الْحُدوثِ، روحانیَّةُ الْبَقآءِ . سیر تکاملى موجودات مادّیّه به موجودات مجرّده‏

و سیر ترقّى و تکامل انسان از مراتب مادّى بسوى مراتب‏این معنى را صدر المتألّهین قدّس اللهُ سرَّه به مرحله اثبات رسانیده است، و از نقطه نظر حرکت جوهریّه- که آن هم امر مُبرهنى است- پایه گذارى شده است، و آیات و روایات با دقّت و لطافت چشمگیرى این معنى را میرسانند. قرآن کریم درباره انسان دارد: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَنَ مِن سُللَةٍ مِن طِینٍ* ثُمَّ جَعَلْنَهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَکِینٍ* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَمًا فَکَسَوْنَا الْعِظَمَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَکَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَلِقِینَ. (آیات 12 تا 14، از سوره 23: المؤمنون)

در این آیات سیر ترقّى و تکامل انسان را از مراحل اوّلیّه به نحو تغییر و تبدیل بیان میکند که: ما اوّل انسان را از شیره خاک و گل خلق کردیم و پس از آن، آن جوهره را در محلّ مستقرّى که رحِم مادر است بصورت نطفه قرار دادیم و پس از آن همان نطفه را عَلَقه کردیم و علقه را مُضغه آفریدیم و مضغه را استخوان آفریدیم و روى استخوان گوشت پوشانیدیم و سپس همان موجود را خلق دیگرى کردیم.

در این آیات اوّلًا میفرماید که مبدأ اوّلیّه انسان از جوهره گل است. و ثانیاً مراتب تغییر و تبدیل تکاملى آنرا بیان میفرماید که نطفه صورت خود را از دست داد و همان علقه شد، و علقه صورت خود را از دست داد و همان مضغه شد، و مضغه صورت خود را از دست داد و استخوان شد. و ثالثاً نوبت که به دمیدن روح میرسد میفرماید: ثُمَّ أَنشَأْنَهُ پس از آن ما همان استخوان پوشیده شده به گوشت را خلق دیگرى کردیم؛ یعنى به تجرّد نفسانى درآوردیم و موجود زنده و شاعر و عالِمى درآوردیم که صاحب نفس ناطقه شد، و حقّاً جا دارد که در اینجا خود را بستاید و به تَبَارَکَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَلِقِینَ تمجید فرماید.

و چه خوب عارف رومى جلال الدّین در مثنوى بیان نموده است‏

         : از جمادى مُردم و نامى شدم             وز نمَا مُردم بحیوان سر زدم‏

             مُردم از حیوانى و آدم شدم             پس چه ترسم کى ز مردن کم شدم‏

             حَمله دیگر بمیرم از بشر             تا بر آرم از ملائک بال و پر

             وز مَلک هم بایدم جَستن ز جو             کُلُّ شَىْ‏ءٍ هالِک الّا وَجْهَهُ‏

             بار دیگر از ملک قربان شوم             آنچه اندر وَهم ناید آن شوم‏

             پس عدم گردم عدم چون ارغنون             گویدم کِإنّا إلَیْهِ راجِعون‏


معنوى و روحانى است؛ و بنا بر حرکت جوهریّه که جوهر در ذات و کینونت خود متحرّک است، موجودات مادّیّه از نفس استعدادِ هیولانىِ خود، در خود، حرکت نموده و پس از خلع و لبس‏هاى عدیده به مرحله تجرّد میرسند.

أبو علىّ سینا و قدماء از فلاسفه الهیّیّن معتقد بودند که نفس در

                        

ازل خلق شده است و براى انجام افعال خود به بدن تعلّق میگیرد و در حقیقت، بدن آلتى است براى کارهاى نفس.

ولى صدر المتألّهین با اثبات حرکت جوهریّه، اثبات کرد که: نفس در اصل پیدایش و تکوّن خود و در اصل ماهیّت وجودى خود نیاز به بدن دارد و اصولًا با بدن تحقّق مى‏یابد، و انسان عبارت است از یک موجود تدریجى که اوّلش مادّه و آخرش عقل است؛ نفس آدمى از نطفه که یک تک سلّول است شروع شده و پس از تکوّن و عبور از مراحل حسّ و خیال و وهم به مرتبه عقل میرسد و مجرّد میگردد و پیوسته باقى مى‏ماند.

نفس انسان مانند پروانه که در پیله است و مانند جنین که در رحم است و مانند مغز بادام و مغز گردو که در بدوِ تکوّن آمیخته با پوست مى‏باشد، بوده و با بدن تکوّن و تحقّق مى‏پذیرد و سپس در سیر تکاملى خود حرکت میکند و مدّتى با بدن بوده و پس از آن، بواسطه استکمال جوهرى، قائم به خود میگردد و از بدن مستغنى میشود، و مانند روغن بادام و گردو جدا میشود، و یا همچون پروانه که از پیله خارج شود و یا حیوانى که پوست عوض کند، بدن را خَلع میکند و بدون مادّه یعنى بدون بدن زندگى میکند و مجرّد میشود.

چون خود صدر المتألّهین هم که از اعاظم فلاسفه الهیّون است، قائل به سیطره و هیمنه عالم ملکوت بر عالم مُلک است، و بر این مبنى است که هر ذرّه این عالم در تحت قواى معنویّه و روحانیّه اداره میشود.

                     

و حتّى همان سلاله خاک و گِل که مبدأ آفرینش انسان است، به اراده و اختیار موجودات مثالیّه و نفسیّه و تجرّدیّه از اسماء عُلیا و صفاتِ حُسناى الهى مى‏باشد

. پدیده‏هاى مادّى با تمام علل مادّى خود تحت قواى ملکوتى اداره میشوند

غایة الامر، همین موجود مادّى که مبدأ خلقت انسان است و خود درجه به درجه بسوى تکامل پیش میرود تا به مرحله تجرّد و روحانیّت میرسد، در هر حال از نقطه نظر وجود و علم و قدرت و سائر جهات در تحت تکفّل و مراقبت و معلولیّت عوالم بالاست.

و به عبارت دیگر، لازمه حرکت از قوس نزول به مقام اوج بَدء آفرینش، که إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رجِعُون است، و لازمه قوس نزول از بَدء آفرینش به أظلَمُ العوالِم، که مادّه صِرف و هیولاى محض و استعداد و قابلیّت خالص است، این است که: نور وجودِ حقّ جلّ و علا از اعظم اسماء الهیّه در مراتب تجرّدات ملکوتیّه، و سپس در عالَم مثال، و پس از آن در عالم مُلک نزول نموده و از عالم مادّه و ظلمتکده هیولاى بى شعور و علم و قدرت، کم کم صعود نموده و بسوى حضرت احدیّت جلّ و عزّ حرکت کند؛ و این معنى تحقّق نمى‏پذیرد مگر آنکه همان مادّه بى شعور و بى اراده و همان هیولاى محض- که قابلیّت صرفه و مبدأ خلقت انسان است- در اثر تدبیر و اراده و سیطره عوالم تجرّد و ملکوت تحقّق پذیرد.

پس جسمانیّة الحدوث و روحانیّة البقاء بودن نفس انسان ربطى به أصالة المادّه ندارد.

بارى، بعضى از افرادى که روایات و آیات تدبیر ملائکه و حفظ

                 

و حراست آنها را دیده و یا شنیده‏اند، در مقام تجزیه و تحلیل با پندار روشنفکرانه خود چنین خواسته‏اند بگویند: مراد از فرشته‏اى که قطره باران را به زمین مى‏آورد، همان حیات و زندگى آن قطره است و خاصیّتى است که در آن موجود است، یا مراد جاذبه زمین است.

برق و صاعقه و ابر و وزش بادها بواسطه قواى جاذبه و دافعه و خواصّ فیزیکى است، و أحیاناً خواصّ شیمیائى است که این پدیده‏ها را بوجود مى‏آورد. غایة الامر در آن زمان که قواى جاذبه و مسائل فیزیکى و شیمیائى مطرح نبود، از علل پیدایش پدیده‏هاى مادّى به فرشته و جنّ و غیرها تعبیر مى‏نمودند.

این سخن غلط است.

البتّه تمام موجودات مادّى داراى علل و اسباب مادّى هستند، برق و رعد و صاعقه و ابر و باد و باران و تگرگ و قوس و خسوف و کسوف، داراى علل و شرائط طبیعى بوده و در تحت تحقّق آن علل به وقوع مى‏پیوندند و یکى از جهات مؤثّره در آنها نیز قواى جاذبه و دافعه مى‏باشد؛ ولى این قواى مادّى خود نیز در تحت محکومیّت قواى معنوى و آسمانى است، جاذبه زمین نیز تحت قواى ملکوتى است.

تمام پدیده‏هاى مادّى که به حواسّ انسان در مى‏آیند با تمام اسباب و علل مادّى آنها که به حواسّ ادراک نمى‏شوند، مانند انرژى سینیتیک و قوّه زنده و الکتریسته و نور و امواجى که تمام عالم را پر کرده و به چشم نمى‏آیند، همه و همه مادّى بوده و در تحت قواى‏

                      

ملکوتى فرشتگان الهى اداره میشوند؛ سخن در اینجاست.

در سوّمین دعا از دعاهاى صحیفه مبارکه سجّادیّه از اصناف و انواع ملائکه مقرَّب و حَمَله عرش و انواع ملائکه جزئیّه که مأمور حوادث ارضى و جوّى هستند یاد میفرماید، و از جبرائیل و میکائیل و إسرافیل و ملک الموت و أعوانش و از منکر و نکیر و از رومان- که فتّان قبور است- ذکر میفرماید

. ارتباط فرشته با موجودات طیّب و ارتباط جنّ با موجودات کثیف و خبیث‏

از این گذشته، موجودات روحانى و طیّب و طاهر این عالم در ارتباط با فرشتگان روحانى عالم بالا هستند، و آنان نیز انس و علاقه و رغبت و عشق به موجودات طیّب و طاهر این عالم پیدا مى‏کنند؛ مثلًا ملائکه رحمت، خانه تمیز و اطاق نظیف و انسان نظیف و پاکیزه را دوست دارند، طهارت، وضو و غسل را دوست دارند؛ لباس سفید، عطر و بوى خوش را دوست دارند و هر جا که بوى خوش باشد متوجّه آنجا میشوند؛ قرائت قرآن را دوست دارند؛ منزل امام و پیغمبر و ولىّ خدا را دوست دارند و در آنجا نزول مى‏یابند.

گرچه ملائکه موجودات ملکوتى هستند و ملکوت تجرّد از مادّه و لوازم مادّه از وضع و کیفیّت و کمّیّت و زمان و مکان دارد؛ ولى آن موجودات ملکوتى میتوانند یک وجهه‏اى با این عالم برقرار کنند و با این عالم مُلک نسبت و جهتى بگیرند.

همانطور که هر موجود ملکوتى که تجرّدش کم باشد و از اسماء جزئیّه پروردگار بوده و به این عالم نزدیک باشد، بدون واسطه میتواند با جهت گیرى معنوى خود این عالم ملک را اداره کند.

                     

ملائکه رحمت با موجودات طیّب و طاهرى که در این عالم است، وِجهه گیرى مى‏کنند و به عکس، از جاى ظلمت و متعفّن بدشان مى‏آید، در اطاقى که جُنُب باشد فرشته داخل نمى‏شود، در جائى که مجسّمه و عکس ذى روح باشد فرشته نمى‏آید، در خانه‏اى که سگ باشد یا شرب خمر شود یا آلات موسیقى و قمار باشد وارد نمى‏شود، در گلخن‏هاى حمّام و جاهاى کثیف ملائکه وارد نمى‏شوند.

این معنى نه از نقطه نظر این است که ملائکه یعنى وضو و غسل و لباس سفید و عطر؛ مَلک یک موجود معنوى است و عطر یک موجود مادّى، ولى ارتباط بین آن ملکوت و این مادّه بدین قسم شده است که آن موجود معنوى طیّب محاذات و جهت گیرى میکند با عطر یا لباس سفید و قرائت قرآن.

به عکس، جنّیان و شیاطین وجهه گیرى مى‏کنند با موجودات فاسد و خراب این عالم. در جاهاى ظلمانى و تاریک میروند، مزبله‏ها و محلّهاى متعفّن را دوست دارند، در جائى که زنا شود، معصیت شود، شرب خمر و قمار شود، جنّیان پر میشوند، در خانه‏اى که سگ باشد، در اطاقى که عکس ذى روح باشد جنّ وارد میشود و مَلَک خارج میگردد، این یک نحو ارتباطى است بین عالَم ظاهر و عالم معنى.

در روایات وارد است ناخن خود را بگیرید که در زیر آن جنّ جمع میشود و آنجا محلّ شیاطین و جنّیان است، از دسته کوزه آب‏


در مادّه «ثلم» از «نهایه» ابن أثیر جَزَرى، ج 1، ص 220 آورده است که: نَهَى عَنِ الشُّرْبِ مِنْ ثُلْمَةِ الْقَدَحِ. «رسول خدا آب خوردن را از محلّ شکستگى کاسه نهى فرموده است.» و علّتش آن است که دهانِ آب خورنده نمى‏تواند خوب به آن بچسبد و چه بسا از آن محلّ، آب بر بدن و لباس او میریزد. و بعضى علّت آنرا چنین دانسته‏اند که: در هنگام تنظیف کاسه آنطوریکه باید و شاید آن محلّ شکستگى تنظیف نمى‏شود. و قَدْ جآءَ فى لفظِ الحَدیثِ: إنَّهُ مَقْعَدُ الشَّیْطانِ وَ لَعلَّهُ أرادَ بِهِ عَدَمَ النَّظافَة. «و در لفظ حدیث وارد شده است که آنجا محلّ نشستن شیطان است، و ممکن است مراد عدم نظافت باشد

                    

». نخورید آنجا محلّ جنّیان است، ظرف خاکروبه را در شب در منزل نگذارید یا اگر میگذارید سرپوش روى آن بنهید براى اینکه جنّیان در آن جمع نشوند

. تفسیرهاى غلط از جنّ و موجودات ملکوتیّه‏

بعضى از افرادى که خیال مى‏کنند تمام مُلک و ملکوت را تفحّص و گردش کرده و در تحت تکفّل علوم مادّى خود گرفته‏اند و در لابراتوار شیمیائى و فیزیکى خود تجزیه و تحلیل نموده‏اند میگویند: جنّ همان میکرب است، چرکِ زیرِ ناخن میکرب است، خاکروبه محلّ اجتماع میکرب‏ها است، دسته کوزه بواسطه اینکه محلّ گرفتن کوزه با دست است محلّ اجتماع چرک و بالنّتیجه میکرب است، کثافاتى که در مَزابل و گلخن‏هاى حمّام موجود است محلّ اجتماع میکرب است که در لسان این روایات به جنّ تعبیر شده است.

اینها تفسیرهاى غلطى است که از نزد خود مى‏کنند، اینها جنّ نیست، میکرب است و میکرب یک پدیده مادّى است. و آن موجودى که داراى فهم و شعور است و شیطنت دارد و بدجنس‏                

است و با موجودات فاسده این عالم چون چرک و میکرب انس میگیرد و ربط برقرار میکند و در جاى متعفّن میرود و به لباس سیاه علاقمند است؛ جنّ است.

و لذا کراهت شدید دارد که انسان لباس سیاه در بر کند. لباس سیاه لباس اهل جهنّم است و مستحبّ است که انسان لباس سفید بپوشد، لباس سفید لباس فرشتگان است.

جنّ- که موجودى داراى شعور و فهم است مانند انسان، منتهى از انسان بسیار ضعیف تر؛ چون خلقت او از دُخان است یعنى از گازها و دودها و بخارها، و لذا به چشم افراد معمولى دیده نمى‏شود- از داخل شدن در جاهاى گناه و شرب خمر و زنا و قمار و نمیمه و سخن چینى و جاى کثیف و متعفّن مسرور میشود، به زنهائى که بدون مقنعه باشند گرچه در منزل، جنّ علاقه دارد؛ البتّه اصناف کفّارِ از جنّ.

چون جنّ نیز مانند انسان، مسلمان و کافر است، و سوره‏اى در قرآن مجید به نام سوره جنّ وارد است که بعضى از حالات آنانرا بیان میکند.

بارى، فرشتگان از زنهاى محجّبه مشعوف میشوند، و از زنهاى مقنعه دار مسرور میگردند و به منازلى که چنین زنهائى باشند وارد میشوند و جنّیان از چنین خانه‏ها بیرون میروند.

بارى از نقطه نظر قرآن کریم و بحث‏هاى فلسفى عقلى و روایات وارده از ائمّه معصومین سلام الله علیهم أجمعین هیچ شبهه و

                        

تردیدى نیست بر اینکه موجودات عقلانیّه روحانیّه ملکوتیّه عالم قدس و تجرّد، نگاهدارنده و تربیت کننده و تدبیر کننده جمیع امور این عالم هستند

. امّا از نقطه نظر قرآن کریم: آیات بسیار است و ما به ذکر بعضى از نمونه‏هاى مختلف اکتفا مى‏کنیم‏

در قیامت‌ فقط‌ نور توحید ظاهر است‌ و بس‌

در قیامت‌ فقط‌ نور توحید ظاهر است‌ و بس‌

چه‌ خوب‌ و عالی‌ بیان‌ میکند قرآن‌ کریم‌ اضمحلال‌ اسباب‌ و علل‌ و امور اعتباریّه‌ را در این‌ فقره‌:

لَقَد تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنکُم‌ مَا کُنتُمْ تَزْعُمُونَ.

«بین‌ شما و آنها جدائی‌ افتاد. و آنچه‌ را که‌ گمان‌ میکردید که

‌ امروز برای‌ شما مؤثّر باشد در بوتۀ نابودی‌ قرار گرفت‌ و از شما پنهان‌ شد.»

وَ لَوْ تَرَی‌'ٓ إِذِ الظَّـٰلِمُونَ فِی‌ غَمَرَ'تِ الْمَوْتِ وَ الْمَلَائِکَةُ بَاسِطُوٓا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوٓا أَنفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَی‌ اللَهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنتُمْ عَنْ ءَایَـٰتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ * وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَ'دَی‌' کَمَا خَلَقْنَـٰکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُم‌ مَا خَوَّلْنَـٰکُمْ وَرَآءَ ظُهُورِکُمْ وَ مَا نَرَی‌' مَعَکُمْ شُفَعَآءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَـاؤُا لَقَد تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنکُم‌ مَا کُنتُمْ تَزْعُمُونَ

«ای‌ پیغمبر! کاش‌ میدیدی‌ آن‌ وقتی‌ را که‌ مردم‌ ظالم‌ و ستمگر در غمرات‌ و سَکرَات‌ مرگ‌ غوطه‌ میخورند و ملائکۀ قبض‌ ارواح‌ دستهای‌ خود را برای‌ قبض‌ روح‌ آنها باز کرده‌، و چنین‌ به‌ آنان‌ خطاب‌ می‌کنند:

نَفْس‌های‌ خود را خارج‌ کنید! امروز به‌ عذاب‌ بد و سختی‌ خواهید رسید! و پاداش‌ شما خواهد بود، در مقابل‌ آنکه‌ شما بر خدا سخن‌ ناشایسته‌ و غیر حقّ گفتید! و از پذیرش‌ آیات‌ او استکبار نموده‌ و به‌ ترفّع‌ نفس‌ خود، آیات‌ را نمی‌پذیرفتید!

همانطوریکه‌ شما را در مبدأ آفرینشتان‌ تنها ایجاد کردیم‌، امروز نیز بسوی‌ ما تنها آمده‌اید؛ و آنچه‌ ما برای‌ تمتّع‌ از دنیا از اسباب‌ و اموال‌ به‌ شما دادیم‌ پشت‌ سر انداختید؛ و آن‌ یاران‌ و مددکاران‌ دنیا را که‌ چنین‌ می‌پنداشتید که‌ از شما دستی‌ بگیرند و کمکی‌ نمایند، امروزنمی‌بینیم‌ که‌ با شما آمده‌ باشند و با شما باشند! بین‌ شما و آنها جدائی‌ افتاد و پنهان‌ شد از شما آنچه‌ را که‌ می‌پنداشتید! »

این‌ دو فقرۀ اخیر بسیار شگرف‌ است‌ که‌ چگونه‌ در عالم ظهور حقیقت‌ و تمثّل‌ فرشتگان‌، تمام‌ اموال‌ پشت‌ سر می‌افتد، و یاران‌ و ارحام‌ و اقرباء و عشیره‌ و رئیس‌ و حاکم‌ و مرؤوس‌ و رعیّت‌، همه‌ و همه‌ در آنجا گم‌ میشوند و مختصر اثری‌ از آنها نمی‌ماند.

انسان‌ یک‌ عُمر با موجودات‌ دنیویّه‌ عشقبازی‌ کرد، و حالا معلوم‌ میشود همه‌ عروسک‌ بوده‌ و سراب‌ بوده‌اند. یک‌ عمر بهترین‌ سرمایه‌های‌ وجودی‌ خود را که‌ علم‌ و حیات‌ و قدرت‌ او بود، در راه‌ عشقبازی‌ با باطل‌ و سراب‌ و انسان‌های‌ مقوّائی‌ و توخالی‌ و عالم‌ بی‌اعتبار صرف‌ کرد.