نیرنگ مصریان در دادن لقب امام به کاشف الغطاء
باری احدی از علمای شیعه را سابقۀ تلقیب به لقب امام سراغ نداریم غیر از مرحوم مغفور حضرت آیةالله حاج شیخ محمّدحُسَین آل کاشف الغطاء که وی از معاصرین طبقۀ پیش از حقیر میباشد و گرچه حقیر خدمتش در نجف أشرف تتلمذ نمودهام ولی وی در ردیف و طبقۀ اساتید حقیر به شمار میآید.
وی از لحاظ علم عربیّت و أدبیّت و فقه و عرفان و فلسفه و تفسیر و تاریخ و کلام بالاخصّ دفاع از حریم تشیّع یگانۀ روزگار بود. دارای قلمی راستین و متین و صاحب لسانی قوی در خطابه و تدریس بود. وی از نوادگان مالک أشْتَر نَخَعی مصاحب حضرت أمیرالمومنین علیه السلام بود.
در زمان حیات خود مدرسهای مستقل در نجف أشرف داشت، و مرجعیّت بسیاری از عرب واندکی از عجم به وی محوّل گشت.
در خطابههای درجۀ اوّل و مجالس و محافل دورهای مسلمین که به نام مجمع و مجتمع و سمینار میان مسلمین در دنیا تشکیل میشد او حقِّ تقدّم و ریاست بر همگنان داشت. و کلامش موثّر و خدمتش مقبول میافتاد.
بالجمله در یکی از محافل مصری که بدان صوب حرکت کرد مصریان از روی علم و تعمّد و به خاطر شکستن مقام عظمت و عصمت امام در نزد إمامیّه به وی که شخص اوّل و مرجع تامّ و تمام عرب و دارای زبان مادری عربی بود لقب امام
دادند. و ورود او را به مصر با کوشش هرچه تمامتر در رسانهها و رادیوها و روزنامهها و مجلاّت به نام «امام کاشِف الغِطاء» به گوش اهل مصر و سایر کشورها و جهانیان رسانیدند و از او نهایت تجلیل و تکریم را به عمل آوردند.
وی هم غافل از این نیرنگ که مقصود علمای مصری، عنوان امام به معنی مطلق پیشوا نیست که خودشان غالباً در برابر اکابرشان به کار میبرند، بلکه میخواهند عنوان امامیّه و امامت را در ایشان بشکنند و خرد نمایند. سال بعد - یا دفعۀ بعد- که آن سمینار در مصر تشکیل یافت، مصریان یکی از عالم نمایان نجف اشرف را که به ارتباط با دستگاه کم و بیش مشهور و مردی اهل دنیا بود و از دروغ گفتن هم دریغ نداشت ولی دارای اطّلاعات نسبةً خوب، و اهل محاوره و خوش زبان و از عجم بود، به عنوان عالم شیعه دعوت کردند. او هم به سمت مصر عزیمت کرد و باز هم در این بار به مانند کاشِف الغِطاء او را به «امام» ملقّب نمودند و در تجلیل و تکریم او با لفظ امام دریغ ننمودند تا مجالس و محافلشان خاتمه یافت.
و به همه نشان دادند که: این مرد که بهرۀ عالی از علم و عمل و تقوی ندارد امام شیعه است. بنابراین امامان شیعه که در تواریخ ذکرشان آمده است، و جمیع شیعیان به عنوان مقتدای معصوم از آنها تبعیّت مینمایند از کجا که مثل این امامان نباشند؟! غایة الامر بواسطۀ بُعْدِ تاریخ، صبغۀ طهارت و نزاهت و عصمت به خود گرفتهاند. و به عبارت عامی: آب ندیدهاند ولی شناگر قابلی بودهاند.
ما عین این اتّهامات را نسبت به أئمّۀ طاهرین - صلوات الله علیهم أجمعین - در کلمات أحمد امین مصری مییابیم.
عارفان دانستند که مرحوم کاشف الغطاء با آن فهم قوی و ذکاء و بصیرت نافذ در این امر اشتباه کرد و با برچسب عنوان «امام»، مکتب را فروخت. و آنچه را که در کتابهایش از آن دفاع میکرد با مجرّد تلقّی و قبول این لقب توخالی، همه را به باد فنا سپرد و در کوران تند امواج تیّار آراء و اهواء شیاطین مصری سنّی مذهب،شخصیّت
خود را هم در برابر شخصیّت امام همطراز نمود.
پس از کاشف الغطاء هم دیدیم بعضی از علماء که مرجعیّت فی الجمله پیدا نمودند، و مدرسهای ساختند تابلوی آن مدرسه را به «مدرسةالإمام....» مزیّن فرمودند، و در اینجا که طبعاً میدان تسابق و مغالبه میباشد بعضی در پشت رسالههای خود به نام «الإمام الاکْبر» طبع زدند.
عجیب آنکه لقب «علم الهدی» را به سیّد مرتضی در خواب، امام زمان دادهاند، و لقب «بحرالعلوم» را به سیّد مهدی طباطبائی بروجردی، أعاظم از بزرگان و مقتدایان زمان خودش دادهاند، و معهذا به آنها «امام» نگفتند با آنکه بدون شکّ این بزرگواران از جهت معنی لغوی امام بودهاند و صدرنشین محافل علم و مجالس تدریس.
به منطق شیعه امامت امام از روی آیۀ اولواالامر ثابت میشود که استفادۀ عصمت از آن حتمی میباشد ولی سنّیها به هر کس که زمام امور را دست گیرد اولواالامر گویند گرچه معاویه، و یزید، و فَهد، و صدّام، و شاه حسن و حسین باشد و به انواع تعدّیات و مظالم اشتغال ورزد. آنها وی را به مفاد آیۀ اُولواالامر واجب الإطاعة میدانند. و لذا میبینیم از این تفسیر غلط چه خرابیها که به بار نیامده و بعداً به بار نخواهد آمد!!
در عرف شیعه به غیرمعصوم، امام نمیگویند
باری لفظ امام و امامیّه در عرف شیعه خصوص معنی معهود و معروف است، نه مطلق معنی پیشوا و رئیس و گرنه إطلاق امامیّه بر شیعۀ دوازده امامی معنی نداشت. هر گروهی که از مقتدای خویشتن پیروی میکند لازم و حتم است که به آنها امامیّه گویند مانند حَنْبَلیها و حَنَفیها و وهَّابیها. زیرا آنها نیز دارای امام و پیشوا هستند. و چون مقتدایشان أبوحنیفه، یا احمد بن حَنْبل، یَا محمّد بن عبدالوهاب میباشد باید به ایشان هم امامیّه گویند وإطلاق این لفظ بر آنان درست بوده باشد، در حالی که چنین نیست.
اطلاق امامیّه به خصوص قائلین به ولایت و امارت دوازده نفر امام معصوم میباشد، حتّی در میان مورّخین خارجی مذهب مانند احمد أمین مصری، و شهرستانی، و فَرید وَجْدی و ابنخلْدونو من شابَهَهُم امامیه اصطلاح خاصّ برای خصوص این جماعت است. و در کتب خود هر یک فصلی را دربارۀ طائفۀ امامیّه ذکر کردهاند، و به دنبال آن از مزایا و آثار و اخبار و خصوصیّات مذهب شیعۀ امامیّۀ اثناعشریّه و یا اسمعیلیّه شرح و تفصیل دادهاند.
القاب مختلفۀ مجتهدین شیعه در طول تاریخ
و لهذا طبق عقیدۀ شیعۀ اثناعشریّه که معتقد به حیات و امامت حضرت حجّت است، نمیتوان به غیر او امام گفت. مانند لفظ شاهنشاه مثلاً در نظام طاغوتی اختصاص به شخص اوَّل و رئیس شاهان دارد و نمیتوان آن را در غیر وی استعمال نمود.
در عرف شیعه به مجتهدین عظام که دارای مقام فقاهت و عدالت و مقام جامع الشَّرائطی هستند القابی را مثل نائب الإمام و امثاله إطلاق میکنند. در مجلّۀ حوزه چنین آورده است:
به مرحوم کُلینی «ثقةُ الإسلام» میگفتهاند، به این خاطر که وی در حفظ و نگهداری آثار اهل بیت و احادیث متبحّر بوده است.
به میرزا حسین نوری، شیخ عبّاس قمّی، «محدِّث» و به مرحوم صدوق «رئیس المُحَدّثین» میگفتهاند. به مرحوم سیّدمحمّد مهدی طباطبائی به خاطر گستردگی علم و دانش، لقب «بَحْرُالعلوم» داده بودند. مرحوم حسن بن یوسف حِلِّی از جهت جامعیّت در کمالات مختلف و دانش فقهی و کلامی بسیار به «علَّامه» اشتهار داشته است.
مرحوم طَبْرِسی صاحب «مجمع البیان» به «أمِینُ الإسلام»، مرحوم اردبیلی به «مُقَدَّس»، مرحوم شَفْتی به «حُجَّةُ الإسلام»، شیخ طوسی به «شَیْخُ الطَّائفة»، صاحب «کفایه» به «آخوند» و أبوالقاسم نجمالدین جعفر بن محمّد صاحب «شرایع» به لحاظ تحقیقات عمیق و تیزبینی در مسائل فقهی به «مُحَقِّق» شهرت یافتهاند.
مرحوم میرزای شیرازی نیز به خاطر دانش، بینش، تقوی، تلاشهای سیاسی و... القاب و اوصافی را عالمان و فرزانگان آشنای به مراتب علمی و تقوایی ایشان
ضمیمۀ نام شریف آن بزرگوار کردهاند که هر یک حکایتگر بُعدی از أبعاد شخصیّت آن مرحوم است.
1- حُجَّة الإسلام: قبل از میرزا، مرحوم سیّد محمّد باقر شفتی بیدآبادی، از مراجع بزرگ اصفهان، مرحوم ملاّ أسدالله بروجردی متوفّای 1270 ه. ق، ملاّ محمّد نراقی، مولی محمّد تقی مَمَقانی و... ملقّب به این لقب بودهاند.
ملاحظه میشود که هیچ یک از ایشان ملقّب به «امام» نبودهاند حتّی شیخ مفید که در ریاست علمی و کلامی و پیشوائی او در نزد شیعه و عامّه جای خلاف نیست، و حتّی سیّد مرتضی و سیّد رَضیّ با آن ریاست ظاهریّۀ دنیاویّه و احترام و مکانت نزد خلفا و سعۀ اطّلاعات علمی و تقوای بینظیر و شرح صدر و آقامنشی مختصّ به خود.
در اینجا برای تایید و تاکید مطلب، بیان داستان ذیل چقدر مناسب میباشد: نامۀ زیر متن نامهای است که حضرت صدیق ارجمند مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین مرد صاحب علم و تقوی و شخصیّت رحمة الله علیه: حاج میرزا حسن نوری همدانی به حقیر مرقوم داشتهاند.
این نامه به تقاضای حقیر از قم به مشهد مقدّس نوشته شده است و در مورّخۀ27 شهر ذوالقعدة یک هزار و چهارصد و ده، هجریّۀ قمریّه واصل گردیده است.مضمون و محتوای این نامه را حضرت مرحوم نوری پس از مراجعتشان از لندن که به عنوان نمایندگی و تبلیغ از ساحت حضرت آیةالله العظمی حاج سید محمدرضا گلپایگانی - مدّظلّه العالی رفته و مدّتی در آنجا اشتغال داشتهاند، هنگامی که بنده در طهران بوده و به مشهد مقدّس رضوی هجرت نکرده بودم در طهران برای بنده شفاهاً به طور تفصیل بیان کردهاند. اینک برای ثبت و ضبط محتوای آن تقاضا شد که عین مطالب مشروحه را مرقوم دارند. و چون انقلاب اسلامی ایران در ربیع المولود یکهزار و سیصد و نود و نه هجریّۀ قمریّه صورت گرفت، و حقیر پس از یکسال و دو ماه یعنی در روز بیست و چهارم شهر جمادی الاُولی یکهزار و چهارصد به ارض اقدس مشرّف شدم لهذا این واقعۀ مشروحه در نامۀ ایشان که در ماه رمضان بوده است تحقیقاً در شهر رمضان سال اول انقلاب یعنی سنۀ 1399 هجریۀ قمریّه اتّفاق افتاده است و اینک متن نامه: