فقیه‌ معصوم‌ نیست‌ و رأیش‌ ابدی‌ نیست‌

فقیه‌ معصوم‌ نیست‌ و رأیش‌ ابدی‌ نیست‌

در منطق‌ شیعه‌، همۀ فقهای‌ عِظام‌ و مجتهدین‌ فِخام‌ جائز الخطا هستند. هر کس

باشد خواه‌ سیّد مرتضی‌ و شیخ‌ مفید، خواه‌ شیخ‌ طوسی‌ و علاّمۀ حلّی‌، خواه‌ سیّدبن‌ طاووس‌ و سیّد بحر العلوم‌.

و چون‌ جائز الخطا می‌باشند، حجیّت‌ کلامشان‌ انحصار به‌ زمان‌ حیاتشان‌ دارد. مجتهد گرچه‌ به‌ اقرار جمیع‌ حاضران‌ و غائبان‌ برفراز قلّۀ علم‌ و تحقیق‌ و حکمت‌ نشسته‌ باشد، به‌ مجرّد موت‌ گفتارش‌ از حجیّت‌ ساقط‌ می‌شود، و تقلید مردم‌ از وی‌ قطع‌ می‌گردد. چرا چون‌ جائزالخطا می‌باشد. شاید این‌ کلامش‌ خطا باشد ولیکن‌ همین‌ کلمۀ خطا در زمان‌ حیاتش‌ برای‌ مردم‌ حجّت‌ است‌ چون‌ امام‌ معصوم‌ وی‌ را در زمان‌ حیات‌ حجّت‌ قرار داده‌ است‌. ولی‌ به‌ مجرّد مرگ‌ دیگر نیابتی‌ از جانب‌ امام‌ ندارد، گفتارش‌ هم‌ به‌ دنبال‌ حیاتش‌ از بین‌ می‌رود.

اما امام‌ معصوم‌ چنین‌ نیست‌. وی‌ کلامش‌ عین‌ حقّ است‌، متن‌ واقع‌ است‌. لهذا با مرگش‌، کلامش‌ زنده‌ است‌ و حجیّت‌ دارد، مانند آیات‌ قرآن‌ که‌ به‌ جهت‌ عصمت‌ همیشه‌ زنده‌اند.

گفتار پیغمبر و امام‌ چه‌ زنده‌ باشند و چه‌ بمیرند، زنده‌ است‌ و حجّت‌ است‌. کلام‌ امام‌ زمان‌ چه‌ حاضر باشد یا غائب‌، زنده‌ است‌ و حجّت‌ است‌.

امّا گفتار و رأی‌ و امر و فتوای‌ آیة‌ الله‌ خمینی قدس سره این‌ طور نیست‌. او به‌ مجرّد موت‌، گفتارش‌ و فتاوایش‌ از درجۀ اعتبار ساقط‌ می‌شود و بر عامّۀ مردم‌ واجب‌ است‌ بدون‌ درنگ‌ به‌ مجتهد حیّ أعلم‌ جامع‌ الشَّرایط‌ رجوع‌ کنند واز او أخذ احکام‌ و مسائل‌ کنند و در تحت‌ اوامر ولائیّۀ او قرار بگیرند.

همان‌ طور که‌ امر او در زمان‌ حیاتش‌ در مورد جنگ‌ و صلح‌ تابع‌ آن‌ زمان‌ بود همین‌طور فتاوی‌ و آراء او چنین‌ است‌. آیا معقول‌ است‌ کسی‌ بگوید: چون‌ وی‌ مردی‌ دلیر و بصیر و عارف‌ به‌ امور مردم‌ و مسلمین‌ بود لهذا چون‌ امر به‌ جنگ‌ فرمود، اینک‌ پس‌ از رحلت‌ او نیز باید مردم‌ پیوسته‌ بجنگند؟!

باری‌، آن‌ مرد بزرگ‌ در منطق‌ شیعه‌، معصوم‌ نیست‌ و مانند یکی‌ از مجتهدین‌ دگر جائز الخطا می‌باشد و چون‌ مُقِرّ و مُعترِف‌ به‌ امام‌ زمان‌ - عجَّل‌الله‌ تعالی‌ فرجه‌

 الشَّریف‌ - است‌ لهذا مُقرّ و معترف‌ به‌ وجود امام‌ است‌، که‌ الآن‌ زنده‌ و غائب‌ است‌. و در این‌ صورت‌ چگونه‌ ایشان‌ لقب‌ امام‌ را برای‌ خود پذیرفتند و تلقّی‌ به‌ حسن‌ قبول‌ فرمودند، و از اولین‌ سرودی‌ که‌ در فرودگاه‌ مهرآباد طهران‌ در پیشواز مقدمشان‌ «خمینی ای‌ امام‌» قرائت‌ شد تا آخرین‌ لحظۀ حیات‌ این‌ را پسندیدند؟!

آیا برای‌ این‌ جهت‌ بوده‌ است‌ که‌ فعلاً که‌ حکومت‌ مسلمین‌ در قبضۀ ایشان‌ است‌ لهذا امام‌ مسلمین‌ هستند. اینکه‌ با منطق‌ شیعه‌ و حیات‌ امام‌ زمان‌ که‌ بر او و بر همه‌ سیطره‌ و ولایت‌ دارد جور درنمی‌آید.

آیا برای‌ این‌ جهت‌ بوده‌ است‌ که‌ نظریّه‌شان‌ در ولایت‌ فقیه‌، بعینه‌ به‌ مثابه‌ ولایت‌ امام‌ است‌؟ باز هم‌ بر فرض‌ قبول‌ این‌ نکته‌، عنوان‌ امام‌ را در برابر امام‌ زمان‌به‌خود دادن‌، و در برابر وجود آن‌ حضرت‌ و استمداد از فیوضات‌ ظاهریّه‌ و باطنیّۀ او این‌ معنی‌ تمام‌ نمی‌شود. چه‌ منافات‌ دارد که‌: ولیّ فقیه‌ در مقدار ولایت‌ ودر سعۀمحدودۀ امارت‌ خویشتن‌ به‌ اندازۀ ولایت‌ امام‌ باشد ولی‌ معذلک‌ نائب‌ ازاو بـاشد، نه‌ خود او. مگر محال‌ است‌ نیابت‌ نائبی‌ به‌ قدر قدرت‌ منوبٌ عَنْه‌ باشد؟!

آیا برای‌ این‌ جهت‌ بوده‌ است‌ که‌ مراد از امام‌ همان‌ امام‌ به‌ معنی‌ لغوی‌ و مطلق‌پیشوا باشد، نه‌ امام‌ اصل‌؟ این‌ معنی‌ هم‌ برای‌ شخص‌ خبیر و بصیر و فقیه‌ وحکیم‌ و متألّهی‌ که‌ به‌ همۀ امور مطّلع‌ واز جریانات‌ آگاه‌ است‌ بسیار بعید است‌. مگر این‌ همه‌ الفاظ‌ عالی‌ که‌ دلالت‌ بر پیشوائی‌ مطلق‌ ایشان‌ می‌نمود مانند رهبر کبیرانقلاب‌، بنیاد گذارندۀ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌، راقی‌ترین‌ مقام‌ و مسند اجتهاد و ولایت‌، و امثال‌ ذلک‌ قحط‌ بود که‌ لفظ‌ امام‌ از میان‌ این‌ همه‌ عناوین‌ انتخاب‌ گردد؟!

بالجمله‌ ما تا به‌ حال‌ از سرِّ و حقیقت‌ این‌ مطلب‌ سر درنیاورده‌ایم‌. ولی‌ چون‌ در مقام‌ بیان‌ و معرِّفی‌ مکتب‌ شیعه‌ می‌باشیم‌، نمی‌توانیم‌ از این‌ مطلب‌ درگذریم‌ و آن‌ را نادیده‌ بگیریم‌.

حالا از إطلاق‌ لفظ‌ امام‌ در زمان‌ حیات‌ آن‌ مرحوم‌ گذشته‌، بعد از ممات‌ نیز می‌خواهند از این‌ لقب‌ سوء استفاده‌ کنند، و به‌ گفتار وی‌ أبدیّت‌ ببخشند و فتاوی‌ و آراء او را جاودانی‌ کنند.

این‌ طرز مشی‌، غلط‌ است‌. آری‌ در جرأت‌ و بلندی‌ همّت‌ و استقلال‌ فکر و از خود گذشتگی‌ و نهایت‌نگری‌ و امثالها هر چه‌ بخواهند بگویند و بنویسند کم‌ است‌. او - رحمة‌ الله‌ علیه‌ - حقّاً و حقیقةً در این‌ امور اسوه‌ و الگو بود، اما مثلاً در بازی‌ شطرنج‌ و آزادی‌ موسیقی‌ مبتذلانه‌ که‌ صدا و سیما پخش‌ می‌نمود و أمثالهما دیگر نمی‌توان‌ به‌ فتوای‌ او ابدیّت‌ بخشید. این‌ سَدِّ باب‌ اجتهاد می‌گردد، و مانند سنّیها بالاخرة‌ سر از وهّابیگری‌ درمی‌آورد. «آیة‌ الله‌ خمینی‌» جائزالخطا بود. در فتوایش‌ صحیح‌ و سقیم‌ وجود دارد. در صحیحش‌ مأجور و در سقیمش‌ امره‌ الی‌ الله‌. ما را توان‌ آن‌ نیست‌ که‌ به‌ فتوای‌ وی‌ ابدیّت‌ بخشیم‌، و مانند رأی‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام که‌ معادل‌ کتاب‌ است‌ تا روز قیامت‌ بر آن‌ استناد کنیم‌.

ما با آن‌ مرحوم‌، سوابقی‌ بس‌ نیکو و درخشان‌ داشتیم‌ و در حیات‌ او از ارائۀ طریق‌ و نصیحت‌ به‌ ائمّۀ مسلمین‌ دریغ‌ ننمودیم‌، و در ممات‌ او به‌ دیدۀ إعجاب‌ نگریسته‌، و طلب‌ عفو و غفران‌، و دعای‌ خیر درباره‌اش‌ می‌نمائیم‌ و در قنوت‌ نمازهایمان‌ می‌گوئیم‌:

رَبَّنَا اغْفِرْلَنَا وَ لاءخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالإیمَانِ وَ لَاتَجْعَلْ فِی‌ قُلُوبِنَا غِلاًّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إنَّکَ رَوُفٌ رَحِیمٌ. 

«بار پروردگارا بیامرز ما را و بیامرز برادران‌ ما را: آنان‌ که‌ در ایمان‌ بر ما سبقت‌ گرفتند، و دربارۀ مومنین‌ در دل‌ ما غِلّ و کدورتی‌ قرار مده‌! بارپروردگارا حقّاً و حقیقةً تو رئوف‌ و مهربان‌ هستی‌.»

حقیر نه‌ برای‌ عدم‌ تواضع‌ به‌ مقام‌ منیع‌ ایشان‌، بلکه‌ به‌ جهت‌ حفظ‌ آداب‌ مکتب‌

و مذهب‌، تا به‌ حال‌ در مجالس‌ و محافل‌ به‌ حضرت‌ ایشان‌ امام‌ نگفته‌ام‌. و فقط‌ در سه‌ نامه‌ که‌ به‌ محضرشان‌ نگاشته‌ام‌ با آنکه‌ هر سه‌ سرشار از ألقاب‌ لایقۀ ایشان‌ بود معذلک‌ گفتند: اگر خصوص‌ لفظ‌ «امام‌» ضمیمه‌ نشود اُصولاً نامه‌ را نمی‌پذیرند، فلهذا در آن‌ سه‌ نامه‌ عنوان‌ امام‌ هم‌ ضمیمه‌ گردید. 

حقیر پس‌ از ارتحال‌ ایشان‌ در همان‌ بَدْوِ أیَّام‌ سوگواری‌ بود که‌ برای‌ أعزّه‌ و أحبّۀ از طلاّب‌ مشهد مطالبی‌ را در روابط‌ عظیم‌ و خطیر با حضرت‌ ایشان‌ در بنیادگذاری‌ حکومت‌ اسلام‌ در شش‌ مجلس‌ به‌ طور درس‌ بیان‌ کردم‌، و سپس‌ به‌ نام‌ وظیفۀ فرد مسلمان‌ در احیای‌ حکومت‌ اسلام‌ منتشر گردید.

در این‌ کتاب‌ با نهایت‌ تجلیل‌ و تکریم‌ و تعظیم‌ از مواضع‌ حساس‌ ایشان‌، نه‌ تنها نام‌ امام‌ ذکر نشده‌ است‌ بلکه‌ بعضاً نیز اشاره‌ به‌ بعضی‌ از اشتباهاتشان‌ در مسیر این‌ راه‌ که‌ ما با هم‌ از قدیم‌ الایَّام‌ داشته‌ایم‌ گردیده‌ است‌.

البتّه‌ مقصود، بیان‌ اشتباه‌ و خطا نبوده‌ است‌، بلکه‌ بیان‌ تاریخ‌ بوده‌ است‌. چون‌ سلسلۀ این‌ دروس‌ به‌ صورت‌ یک‌ جریان‌ متّصل‌ تاریخی‌ بازگو شده‌ است‌ طبعاً بیان‌ بعضی‌ از تعبیرات‌ مستلزم‌ این‌ معنی‌ می‌شده‌ است‌.

در بدو امر یک‌ نسخه‌ برای‌ حضرت‌ آیة‌الله‌ خامنه‌ای‌ فرستادم‌ چون‌ شنیده‌

بودم ‌ایشان‌ انتظار مطالعه‌ این‌ کتاب‌ را دارند، و نیز نسخه‌های‌ عدیده‌ای‌ برای‌ دوستان‌ و مشتاقانِ فهمیدنِ وظیفه‌ بعد از ارتحال‌ آن‌ بزرگ‌ که‌ از آشنایان‌ بودند ارسال‌گردید. و در ضمن‌ یک‌ نسخه‌ برای‌ یکی‌ از ارحام‌ قریب‌ که‌ دارای‌ مقام‌ علمی‌است‌ و در کوران‌ قبل‌ از انقلاب‌ برای‌ ایجاد حکومت‌ اسلام‌ با ما صمیمانه‌ فداکاری‌ می‌کرد، و در تمام‌ مدّت‌ دوران‌ انقلاب‌ نیز پیشگام‌ در وضع‌ حجر اساس‌ انقلاب‌ و رفع‌ آفات‌ و عاهات‌ آن‌ بوده‌ و تصدّی‌ شئون‌ دولتی‌ و احیاناً تدریس‌ و تعلیم‌ و تربیت‌ را داشته‌ است‌ و در زمان‌ حاضر جزو اعضای‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ است‌ فرستادم‌.

البتّه‌ این‌ کتاب‌ شاید به‌ نظر بعضی‌ که‌ فقط‌ از یک‌ دریچه‌ می‌نگرند، درست‌ و صحیح‌ نبوده‌ است‌ و در تلفن‌ بالاخصّ دو نفر از دوستان‌ و أحبّه‌ و أعزّۀ از أعلام‌ شیرازی‌ ما گلایه‌هائی‌ داشتند، و مجموعاً برای‌ برخی‌ سوال‌ انگیز بود که‌ انتشار این‌ کتاب‌ بلافاصله‌ پس‌ از ارتحال‌ آن‌ قائد و پیشوای‌ مسلمین‌ به‌ چه‌ داعیه‌ای‌ صورت‌ گرفته‌ است‌؟ ولی‌ افراد آشنا با حقیر، و با روحیّه‌ و مَمشای‌ حقیر همه‌ می‌دانستند که‌ صرفاً بیان‌ تاریخ‌ صحیح‌ است‌، و بیان‌ وظیفۀ فعلیّۀ عامّۀ مردم‌ در طرز عمل‌ پس‌ از این‌ جریان‌ مولم‌ و ضایعۀ اسفناک‌.

آن‌ خویشاوند محترم‌ به‌ زودی‌ نامه‌ای‌ در نقاط‌ ضعف‌ و اشکالاتی‌ که‌ به‌ نظر رسیده‌ بود در ضمن‌ تجلیل‌ از اصل‌ کتاب‌ ارسال‌ نمود، و حقیر هم‌ در همان‌ ایَّام‌ پاسخ‌ نوشتم‌.


لقب‌ اولواالامر مختص‌ به‌ معصوم‌ است‌

لقب‌ اولواالامر مختص‌ به‌ معصوم‌ است‌

ولی‌ شیعه‌ با استدلال‌ متین‌ و برهان‌ رصین‌، این‌ آیه‌ را اختصاص‌ به‌ اهل‌ عصمت

می‌دهد و می‌گوید: محال‌ است‌ خداوند امر به‌ اطاعت‌ از ولیّ جائر و حاکم‌ ظالم‌ بنماید.

شیعه‌ ولایت‌ رسول‌ خدا و أئمۀ طاهرین‌: را از ولایت‌ فقیه‌ عادل‌ جامع‌ الشَّرائط‌ جدا می‌کند، و از آیات‌ قرآن‌ و سُنَّت‌، میزان‌ و معیار و محدودۀ هر یک‌ را مشخّص‌ می‌سازد.

منطق‌ شیعه‌ این‌ است‌ که‌: در آیۀ مبارکۀ یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمنوا أطِیعُوا اللهَ وَ أطِیعُوا الرَّسولَ و اُولِی‌الامرِ مِنْکُمْ.«اطاعت‌ کنید خدا را و اطاعت‌ کنید پیامبر و صاحبان‌ امر ولایت‌ خودتان‌ را.» اطاعت‌ خدا عبارت‌ است‌ از اطاعت‌ کتاب‌ خدا و احکام‌ کلّیّه‌ای‌ که‌ خداوند در آن‌ نازل‌ فرموده‌ است‌ مثل‌ وجوب‌ نماز. و اطاعت‌ از رسول‌ اوَّلاً عبارت‌ است‌ از احکام‌ جزئیّه‌ای‌ که‌ رسول‌ تشریع‌ می‌کند مثل‌ کیفیّت‌ نماز از رکعات‌ و شرائط‌ و موانع‌ آن‌، و ثانیاً اوامر وِلائی‌ او که‌ راجع‌ به‌ اجتماع‌ و حکومت‌ مسلمین‌ است‌ مثل‌ امر به‌ جهاد.

و لهذا چون‌ رسول‌ خدا تشریع‌ احکام‌ کلّیّه‌ ندارد و آن‌ مختصّ به‌ خدا می‌باشد، اطاعت‌ از خدا و اطاعت‌ از رسول‌ خدا که‌ تشریع‌ کنندۀ احکام‌ جزئیه‌ است‌ با تکرار لفظ‌ اطاعت‌ آمد و گفته‌ شد خدا را اطاعت‌ کنید، و رسول‌ را اطاعت‌ کنید! و أمّا اطاعت‌ از اُولواالامر فقط‌ در ناحیۀ امور ولائی‌ و اجتماعی‌ مسلمین‌ می‌باشد، زیرا ائمّه‌: حقِّ تشریع‌ را ندارند گرچه‌ در امور جزئیه‌ باشد، ولی‌ چون‌ با رسول‌ خدا در وجوب‌ اطاعت‌ اوامر ولائیّه‌ شریک‌ می‌باشند، در یک‌ سیاق‌ و بدون‌ تکرار لفظِ اطاعت‌، اطاعت‌ آنها را با رسول‌ خدا واجب‌ شمرد و فرمود: وَ أطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی‌ الامرِ مِنْکُمْ.

این‌ بحث‌ در ناحیۀ ولایت‌ رسول‌الله‌ و ولایت‌ امامان‌ و مقدار و میزان‌ آن‌ بود. و

امَّا در ولایت‌ فقیه‌، از آیۀ قرآن‌ دلیلی‌ نداریم‌. آنچه‌ هست‌ از روایات‌ است‌ و آن‌ هم‌ بحمدالله‌ و المنّة‌ کافی‌ و وافی‌ می‌باشد، و عمدۀ آنها که‌ بقیّه‌ نیز بر محور و اساس‌ آن‌ دور می‌زند مقبولۀ عمربن‌ حنظله‌ است‌ که‌ نه‌ تنها در مورد فصل‌ خصومت‌ بلکه‌ در سایر امور ولائی‌ که‌ بر عهدۀ حاکم‌ است‌ می‌توان‌ از آن‌ استفاده‌ کرد و حجیّت‌ اوامر فقیه‌ را در باب‌ قضاء و حکومت‌ و جهاد از آن‌ به‌ دست‌ آورد.

ولی‌ دو نکته‌ شایان‌ ذکر است‌: اول‌ حکومت‌ ولیّ فقیه‌، هم‌ میزان‌ و همطراز با حکومت‌ و ولایت‌ امام‌ نیست‌. زیرا این‌ نصب‌ از جانب‌ امام‌ است‌، و منصوب‌ حتماً در تحت‌ ولایت‌ نصب‌ کننده‌ می‌باشد.

عبارت‌ فَإنِّی‌ جَعَلْتُهُ حاکِماً «پس‌ من‌ او را برای‌ شما حاکم‌ قرار دادم‌!» می‌رساند که‌ ولیّ فقیه‌ منصوب‌ از ناحیۀ امام‌ معصوم‌ و در تحت‌ ولایت‌ او است‌.

دوم‌ مقدار گسترش‌ اوامر ولائیّۀ ولیّ فقیه‌ گرچه‌ در محدوده‌ و به‌ قدر گسترش‌ اوامر ولائیۀ امام‌ معصوم‌ است‌، ولی‌ در ولایت‌ ولیّ فقیه‌، خطا و غلط‌ و اشتباه‌ جائز است‌ چون‌ بالفرض‌ مانند مردم‌ عادی‌ عاری‌ از ملکۀ عصمت‌ و مصونیّت‌ از خطا می‌باشد، پس‌ ولیّ فقیه‌ جائز الخطاست‌. ممکن‌ است‌ در اوامر ولائیّه‌ و یا در اُمور قضائیّه‌ و یا در مسائل‌ استفتائیه‌ به‌ خطا رود. ولی‌ این‌ خطا اگر مقدّماتش‌ از روی‌ تعمّد و بی‌مبالاتی‌ نباشد بخشودنی‌ است‌. نه‌ خود او در تحت‌ عذاب‌ خدا قرار می‌گیرد و نه‌ مردم‌ که‌ به‌ امر و رأی‌ وی‌ عمل‌ نموده‌اند.

امّا اگر در مقدّمات‌ استنتاج‌ فتوی‌ و رأی‌ قصور ورزد و به‌ خطا درافتد، خودش‌ معاقب‌ است‌ نه‌ مردم‌.

در منطق‌ شیعه‌، در زمان‌ غیبت‌ امام‌، امامت‌ اختصاص‌ به‌ او دارد، و ولیّ فقیه‌ در تحت‌ ولایت‌ او می‌باشد و نمی‌تواند تشریعاً و تکویناً کاری‌ را از نزد خود بالاستقلال‌ انجام‌ دهد. نمی‌تواند به‌ خود «امام‌» بگوید. اگر نیابت‌ خصوصی‌ او به‌ اثبات‌ رسید، وی‌ نائب‌ خاصّ است‌ وگرنه‌ نائب‌ عامّ.