لقب اولواالامر مختص به معصوم است
ولی شیعه با استدلال متین و برهان رصین، این آیه را اختصاص به اهل عصمت
میدهد و میگوید: محال است خداوند امر به اطاعت از ولیّ جائر و حاکم ظالم بنماید.
شیعه ولایت رسول خدا و أئمۀ طاهرین: را از ولایت فقیه عادل جامع الشَّرائط جدا میکند، و از آیات قرآن و سُنَّت، میزان و معیار و محدودۀ هر یک را مشخّص میسازد.
منطق شیعه این است که: در آیۀ مبارکۀ یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمنوا أطِیعُوا اللهَ وَ أطِیعُوا الرَّسولَ و اُولِیالامرِ مِنْکُمْ.«اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر و صاحبان امر ولایت خودتان را.» اطاعت خدا عبارت است از اطاعت کتاب خدا و احکام کلّیّهای که خداوند در آن نازل فرموده است مثل وجوب نماز. و اطاعت از رسول اوَّلاً عبارت است از احکام جزئیّهای که رسول تشریع میکند مثل کیفیّت نماز از رکعات و شرائط و موانع آن، و ثانیاً اوامر وِلائی او که راجع به اجتماع و حکومت مسلمین است مثل امر به جهاد.
و لهذا چون رسول خدا تشریع احکام کلّیّه ندارد و آن مختصّ به خدا میباشد، اطاعت از خدا و اطاعت از رسول خدا که تشریع کنندۀ احکام جزئیه است با تکرار لفظ اطاعت آمد و گفته شد خدا را اطاعت کنید، و رسول را اطاعت کنید! و أمّا اطاعت از اُولواالامر فقط در ناحیۀ امور ولائی و اجتماعی مسلمین میباشد، زیرا ائمّه: حقِّ تشریع را ندارند گرچه در امور جزئیه باشد، ولی چون با رسول خدا در وجوب اطاعت اوامر ولائیّه شریک میباشند، در یک سیاق و بدون تکرار لفظِ اطاعت، اطاعت آنها را با رسول خدا واجب شمرد و فرمود: وَ أطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الامرِ مِنْکُمْ.
این بحث در ناحیۀ ولایت رسولالله و ولایت امامان و مقدار و میزان آن بود. و
امَّا در ولایت فقیه، از آیۀ قرآن دلیلی نداریم. آنچه هست از روایات است و آن هم بحمدالله و المنّة کافی و وافی میباشد، و عمدۀ آنها که بقیّه نیز بر محور و اساس آن دور میزند مقبولۀ عمربن حنظله است که نه تنها در مورد فصل خصومت بلکه در سایر امور ولائی که بر عهدۀ حاکم است میتوان از آن استفاده کرد و حجیّت اوامر فقیه را در باب قضاء و حکومت و جهاد از آن به دست آورد.
ولی دو نکته شایان ذکر است: اول حکومت ولیّ فقیه، هم میزان و همطراز با حکومت و ولایت امام نیست. زیرا این نصب از جانب امام است، و منصوب حتماً در تحت ولایت نصب کننده میباشد.
عبارت فَإنِّی جَعَلْتُهُ حاکِماً «پس من او را برای شما حاکم قرار دادم!» میرساند که ولیّ فقیه منصوب از ناحیۀ امام معصوم و در تحت ولایت او است.
دوم مقدار گسترش اوامر ولائیّۀ ولیّ فقیه گرچه در محدوده و به قدر گسترش اوامر ولائیۀ امام معصوم است، ولی در ولایت ولیّ فقیه، خطا و غلط و اشتباه جائز است چون بالفرض مانند مردم عادی عاری از ملکۀ عصمت و مصونیّت از خطا میباشد، پس ولیّ فقیه جائز الخطاست. ممکن است در اوامر ولائیّه و یا در اُمور قضائیّه و یا در مسائل استفتائیه به خطا رود. ولی این خطا اگر مقدّماتش از روی تعمّد و بیمبالاتی نباشد بخشودنی است. نه خود او در تحت عذاب خدا قرار میگیرد و نه مردم که به امر و رأی وی عمل نمودهاند.
امّا اگر در مقدّمات استنتاج فتوی و رأی قصور ورزد و به خطا درافتد، خودش معاقب است نه مردم.
در منطق شیعه، در زمان غیبت امام، امامت اختصاص به او دارد، و ولیّ فقیه در تحت ولایت او میباشد و نمیتواند تشریعاً و تکویناً کاری را از نزد خود بالاستقلال انجام دهد. نمیتواند به خود «امام» بگوید. اگر نیابت خصوصی او به اثبات رسید، وی نائب خاصّ است وگرنه نائب عامّ.
نیرنگ مصریان در دادن لقب امام به کاشف الغطاء
باری احدی از علمای شیعه را سابقۀ تلقیب به لقب امام سراغ نداریم غیر از مرحوم مغفور حضرت آیةالله حاج شیخ محمّدحُسَین آل کاشف الغطاء که وی از معاصرین طبقۀ پیش از حقیر میباشد و گرچه حقیر خدمتش در نجف أشرف تتلمذ نمودهام ولی وی در ردیف و طبقۀ اساتید حقیر به شمار میآید.
وی از لحاظ علم عربیّت و أدبیّت و فقه و عرفان و فلسفه و تفسیر و تاریخ و کلام بالاخصّ دفاع از حریم تشیّع یگانۀ روزگار بود. دارای قلمی راستین و متین و صاحب لسانی قوی در خطابه و تدریس بود. وی از نوادگان مالک أشْتَر نَخَعی مصاحب حضرت أمیرالمومنین علیه السلام بود.
در زمان حیات خود مدرسهای مستقل در نجف أشرف داشت، و مرجعیّت بسیاری از عرب واندکی از عجم به وی محوّل گشت.
در خطابههای درجۀ اوّل و مجالس و محافل دورهای مسلمین که به نام مجمع و مجتمع و سمینار میان مسلمین در دنیا تشکیل میشد او حقِّ تقدّم و ریاست بر همگنان داشت. و کلامش موثّر و خدمتش مقبول میافتاد.
بالجمله در یکی از محافل مصری که بدان صوب حرکت کرد مصریان از روی علم و تعمّد و به خاطر شکستن مقام عظمت و عصمت امام در نزد إمامیّه به وی که شخص اوّل و مرجع تامّ و تمام عرب و دارای زبان مادری عربی بود لقب امام
دادند. و ورود او را به مصر با کوشش هرچه تمامتر در رسانهها و رادیوها و روزنامهها و مجلاّت به نام «امام کاشِف الغِطاء» به گوش اهل مصر و سایر کشورها و جهانیان رسانیدند و از او نهایت تجلیل و تکریم را به عمل آوردند.
وی هم غافل از این نیرنگ که مقصود علمای مصری، عنوان امام به معنی مطلق پیشوا نیست که خودشان غالباً در برابر اکابرشان به کار میبرند، بلکه میخواهند عنوان امامیّه و امامت را در ایشان بشکنند و خرد نمایند. سال بعد - یا دفعۀ بعد- که آن سمینار در مصر تشکیل یافت، مصریان یکی از عالم نمایان نجف اشرف را که به ارتباط با دستگاه کم و بیش مشهور و مردی اهل دنیا بود و از دروغ گفتن هم دریغ نداشت ولی دارای اطّلاعات نسبةً خوب، و اهل محاوره و خوش زبان و از عجم بود، به عنوان عالم شیعه دعوت کردند. او هم به سمت مصر عزیمت کرد و باز هم در این بار به مانند کاشِف الغِطاء او را به «امام» ملقّب نمودند و در تجلیل و تکریم او با لفظ امام دریغ ننمودند تا مجالس و محافلشان خاتمه یافت.
و به همه نشان دادند که: این مرد که بهرۀ عالی از علم و عمل و تقوی ندارد امام شیعه است. بنابراین امامان شیعه که در تواریخ ذکرشان آمده است، و جمیع شیعیان به عنوان مقتدای معصوم از آنها تبعیّت مینمایند از کجا که مثل این امامان نباشند؟! غایة الامر بواسطۀ بُعْدِ تاریخ، صبغۀ طهارت و نزاهت و عصمت به خود گرفتهاند. و به عبارت عامی: آب ندیدهاند ولی شناگر قابلی بودهاند.
ما عین این اتّهامات را نسبت به أئمّۀ طاهرین - صلوات الله علیهم أجمعین - در کلمات أحمد امین مصری مییابیم.
عارفان دانستند که مرحوم کاشف الغطاء با آن فهم قوی و ذکاء و بصیرت نافذ در این امر اشتباه کرد و با برچسب عنوان «امام»، مکتب را فروخت. و آنچه را که در کتابهایش از آن دفاع میکرد با مجرّد تلقّی و قبول این لقب توخالی، همه را به باد فنا سپرد و در کوران تند امواج تیّار آراء و اهواء شیاطین مصری سنّی مذهب،شخصیّت
خود را هم در برابر شخصیّت امام همطراز نمود.
پس از کاشف الغطاء هم دیدیم بعضی از علماء که مرجعیّت فی الجمله پیدا نمودند، و مدرسهای ساختند تابلوی آن مدرسه را به «مدرسةالإمام....» مزیّن فرمودند، و در اینجا که طبعاً میدان تسابق و مغالبه میباشد بعضی در پشت رسالههای خود به نام «الإمام الاکْبر» طبع زدند.
عجیب آنکه لقب «علم الهدی» را به سیّد مرتضی در خواب، امام زمان دادهاند، و لقب «بحرالعلوم» را به سیّد مهدی طباطبائی بروجردی، أعاظم از بزرگان و مقتدایان زمان خودش دادهاند، و معهذا به آنها «امام» نگفتند با آنکه بدون شکّ این بزرگواران از جهت معنی لغوی امام بودهاند و صدرنشین محافل علم و مجالس تدریس.
به منطق شیعه امامت امام از روی آیۀ اولواالامر ثابت میشود که استفادۀ عصمت از آن حتمی میباشد ولی سنّیها به هر کس که زمام امور را دست گیرد اولواالامر گویند گرچه معاویه، و یزید، و فَهد، و صدّام، و شاه حسن و حسین باشد و به انواع تعدّیات و مظالم اشتغال ورزد. آنها وی را به مفاد آیۀ اُولواالامر واجب الإطاعة میدانند. و لذا میبینیم از این تفسیر غلط چه خرابیها که به بار نیامده و بعداً به بار نخواهد آمد!!