جمیع علماى حقّه حقیقیّه شیعه،....

جمیع علماى حقّه حقیقیّه شیعه، با اصول اعاظم تصوّف و عرفان همگام بوده‏اند

نادرستى‏هاى کلام محدّث نورى، در جدا کردن علماء راسخین را از عرفان‏
باید به جناب مرحوم نورى گفت: با ایراد این کوته بینى‏ها، و این پائین نگریها، و این نسبت‏هاى صحیحه واقعیّه وصول، اتّحاد، فناء به اولیاى خدا همچون تلامذه مشخَّصه و تربیت یافتگان مکتب امامان ما همچون بایزید و شقیق و معروف؛ با برچسب باطل و مُهر بدعت و لکّه ننگین به مقاصد و منویّات راقیه آنان نهادن، کار خاتمه پیدا نمى‏کند، و مطلب و محاکمه فیصله نمى‏یابد.
شیخ أبو الفتوح رازى، شهید ثانى، سیّد ابن طاوس هم دنبال همین مقاصد عالیه بوده‏اند. فناء و وحدت و وصول به حضرت ربّ العزّة منتهى آمال و آرزویشان بوده است.
داستان عرفان و شوریدگى و سلوک سبیل خداوندى به همین چند تن عالم جلیل و حبر نبیل اسلام تمام نمى‏شود. همه علماى حقّه حقیقیّه أمثال ابن فَهْد حِلّى، ملّا صدرا شیرازى و فیض کاشانى و فیّاض لاهیجانى دو شاگرد ارجمند وى، و حکیم سبزوارى و سیّد مهدى بحرالعلوم و شهید اوّل و مجلسى اوّل، و دو عالم نبیل و وحید: پدر و پسر: حاج ملّا مهدىّ و حاج ملّا أحمد نراقیّین، و استاد و وصىّ شیخ انصارى: آیت حقّ و سند عرفان سیّد علىّ شوشترى، و آخوند ملّا حسینقلى همدانى و شاگردان ذوى المجد و الاعتبارش: آقا سیّد أحمد طهرانى کربلائى و حاج شیخ محمّد بهارى و حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى و آقا سیّد سعید حَبّوبى نجفى و أمثالهم، همه و همه از این زمره‏اند.
همه سخن از وحدت وجود و وصول و فنا دارند. همه از بایزید و معروف تجلیل مى‏کنند. همه سخنشان و مرامشان واحد است. کجا مى‏توان با نسبتهاى نارواى خدا ناپسندانه دامان اینان را لکّه دار نمود؟! کجا مى‏توان‏حساب اینها را در عمل و عقیده با امامان به حقّ شیعه جدا کرد؟! کجا با نسبتهاى خلاف واقع به عرفاى راستین و حکماى متّقین أمثال محیى الدّین و ملّا صدراى شیرازى مى‏توان سرپوش بر روى عقول و افهام نهاد؟! کجا مى‏توان نام سیّد حیدر آملى را از دیوان پیروان این مکتب ذو القدر محو کرد؟ وى در تفسیر و تشریح گفتار محیى الدّین عربى، یگانه عالم راستین تشیّع و فخر جهان و جهانیان تا روز بازپسین است.
کتابهاى ارجمند و نفیس او را همچون «نَصُّ النُّصوص» و «نَقْدُ النُّقود» و تفسیر «المحیطُ الاعظمُ و البحرُ الخِضَمُّ فى تأویلِ کتابِ الله العزیزِ المحکَم» را باید خارجیان پیدا نموده و به طبع برسانند، و اینک خواهى نخواهى در دسترس مطالعه و ارباب تحقیق اعمّ از خودى و اجنبى قرار گیرد؛ و خود ما شیعیان در مدّت هفتصد سال که از تصنیف آنها سپرى مى‏شود از مطالعه و فهم و ادراک و عمل بدان محروم بوده باشیم!!!
حیرت انگیز است که محدّث نورى که فنّش و حرفه‏اش کتاب شناسى و احاطه بر نفائس کتب خطّیّه و آثار قدما است، در اینجا چگونه نام کتاب «أوْصاف الاشْراف» و مطالب محتواى آن را از خاطر برده باشد!!!
این کتاب مختصر و جامع و مفید که از مصنَّفات استاد البشر، و عقل حادیعشر، فخر الفلاسفة و الحکمآء، و ذُخر الشّیعة و العلمآء، و مَدار العلم والدّرایة، و مَنار الفهم و الرِّوایة: خواجه نصیر الدّین طوسىّ رضوان الله تعالى علیه مى‏باشد، حاوى شش باب در سیر و سلوک به سوى خداوند است. هر باب آن به چند فصل، و باب پنجم آن به شش فصل: توکّل، رضا، تسلیم، توحید، اتّحاد، و وحدت منقسم شده است. و چون باب ششم در «فنا» است و آن داراى انقسامى نمى‏تواند باشد، لهذا فقط آنرا بصورت باب واحدى بدون تفصیل فصول ذکر کرده است.
در فصل پنجم از باب پنجم که در اتّحاد است و منتهى به وصول میگردد، مطالب ارزنده‏اى را ایراد کرده است که ما همه‏اش را ذکر نمودیم.

تفاوت عرفای شیعی وغیرشیعی


عرفاى غیر شیعه در طول تاریخ، یا عارف نبوده‏اند و یا از ترس عامّه تقیّه مى‏نموده‏اند
تمام افرادى که در عالم، اراده سیر و سلوک به سوى خدا و حقیقة الحقائق و أصل الوجود و علّة العلل و مبدأ هستى و منتهاى هستى را دارند، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، از یهود و نصارى و مجوس و تابع بودا و کُنفُسیوس، و مسلمان هم چه شیعه و یا غیر شیعه از اصناف و انواع مذاهب حادثه در اسلام، از دو حال خارج نیستند:
اوّل: آنانکه در نیّتشان پاک نیستند، و در سیر و سلوک راه اخلاص و
 کلمات مکنونه» طبع سنگى، ص 181؛ و «الیواقیت و الجواهر» شعرانى، ج 2، مبحث 32، ص 20 با مختصر تغییرى در لفظتقرّب را نمى‏پیمایند؛ بلکه بجهت دواعى نفسانیّه وارد در سلوک مى‏شوند. این گروه ابداً به مقصود نمیرسند، و در طىّ راه به کشف و کرامتى و یا تقویت نفس و تأثیر در موادّ کائنات و یا إخبار از ضمائر و بواطن و یا تحصیل کیمیا و امثالها قناعت مى‏ورزند، و بالاخره دفنشان در همین مراحل مختلفه هر کدام بر حسب خودش میباشد.
دوّم: جماعتى هستند که قصدشان فقط وصول به حقیقت است، و غرض دیگرى را با این نیّت مشوب نمى‏سازند. در اینصورت اگر مسلمان و تابع حضرت خاتم الانبیاءِ و المرسلین و شیعه و پیرو حضرت سیّد الاوصیاء أمیر المؤمنین علَیهما أفضلُ صلواتِ الله و ملئکتِه المُقرَّبین باشند، در این راه میروند و به مقصود میرسند. زیرا که راه منحصر است، و بقیّه طرق منفىّ و مطرود هستند.
و اگر مسلمان نباشند و یا شیعه نباشند، حتماً از مستضعفین خواهند بود. زیرا که برحسب فرض غِلّى و غِشّى ندارند، و درباره اسلام و تشیّع دستشان و تحقیقشان به جاى مثبتى نرسیده است؛ و گرنه جزو گروه اوّل محسوب مى‏شوند که حالشان معلوم شد.
این افراد را خداوند دستگیرى میفرماید؛ و از مراتب و درجات، از راه همان ولایت تکوینیّه که خودشان هم مطّلع نیستند عبور میدهد، و بالاخره وارد در حرم الهى و حریم کبریائى میگردند و فناء در ذات حقّ را پیدا مى‏نمایند. و چون دانستیم که: حقّ واحد است، و راه او مستقیم و شریعت او صحیح است؛ این افراد مستضعف که غرض و مرضى ندارند، خودشان در طىّ طریق و یا در نهایت آن، به حقیقت توحید و اسلام و تشیّع میرسند و در مى‏یابند. زیرا که وصول به توحید بدون اسلام محال است، و اسلام بدون تشیّع مفهومى بیش نیست و حقیقتى ندارد.
اینانند که با نور کشف و شهود در مى‏یابند که: ولایت متن نبوّت است، و نبوّت و ولایت راه و طریق توحید است. فلهذا اگر هزار قَسم و یا دلیل هم براى آنان اقامه کنند که: علىّ علیه السّلام خلیفه رسول خدا نبود، و پیغمبر براى خود خلیفه‏اى را معیّن نکرد و وصیّى را قرار نداد، قبول نمى‏کنند و نمى‏توانند قبول کنند؛ چونکه در برابر خود، خدا را و جمیع حقائق را بالشُّهود و العَیان نه بالْخَبَر و السَّماع ادراک مى‏کنند.
کسى که خدا را یافت همه چیز را یافته است، در اینصورت آیا متصوّر است که به توحید برسد و نبوّت و ولایت را که حقیقت و عین آنند نیابد؟! این امر، امر معقول نیست.
بنابراین، جمیع عرفاى غیر اسلام و یا عرفاى مسلمان غیر شیعه که نامشان در تواریخ مسطور است؛ یا در باطن مسلمان و شیعه بوده‏اند، غایة الامر بواسطه عدم مساعدت محیط بواسطه حکومتها و قضات جائره و عوامّ النّاس کالانعام- که چه بسیار از بزرگان از عرفا را بواسطه عدم کتمان سرّ و ابراز امور پنهانى، به قتل و غارت و نهب و سوزاندن و به دار کشیدن محکوم کرده‏اند- از ابراز این حقیقت خوددارى نموده‏اند، زیرا هیچ عاقلى که بر خودش مطلب مکشوف شده است، راضى ندارد آنرا افشا کند و خود را طعمه سگان درنده و گرگان آدمیخوار قرار بدهد؛ و یا به مقصد و مقصود نرسیده‏اند و ادّعاى عرفان و وصول را دارند، و با کشف امرى، خود را فرعون کرده، مردم را به سجده خود فراخوانده‏اند.
محیى الدّین عربى و ابن فارض و ملّا محمّد بلخى صاحب «مثنوى» و عطّار و أمثالهم که در تراجم و احوال، حالشان ثبت و ضبط است، بدون شکّ در ابتداى امر خود سنّى مذهب بوده‏اند؛ زیرا در حکومت سنّى مذهب و شهر سنّى نشین و خاندان سنّى آئین و حاکم و مفتى و قاضى و امام جماعت و مؤذّن تا برسد به‏   بقّال و عطّار و خاکروبه برِ سنّى نشو و نما یافته‏اند. مدرسه و مکتبشان سنّى بوده و کتابخانه و کتابهایشان مملوّ از کتب عامّه بوده و حتّى یک جلد کتاب شیعه در تمام شهر ایشان یافت نمى‏شده است.
ولى چون روز بروز در راه سیر و تعالى قدم زدند، و با دیده انصاف و قلب پاک به جهان شریعت نگریستند، کم کم بالشُّهود و الوجدان حقائق را دریافتند، و پرده تعصّب و حمیّت جاهلى را دریدند، و از مخلِصین موحّدین و از فدویّین شیعیان در محبّت به أمیر المؤمنین علیه السّلام شدند. غایة الامر اسم شیعه و ابراز بغض و عداوت با خلفاى غاصب نه تنها براى آنها در آن زمان محال بود، امروز هم شما مى‏بینید در بسیارى از کشورهاى سنّى نشین مطلب از این قرار است.
امروز هم در هر گوشه از مدینه: خانه رسول الله و بیت فاطمه و محلّ گسترش جهاد و علوم أمیر المؤمنین علیهم السّلام، اگر کسى در اذان خود و یا غیر اذان علناً بگوید: أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیًّا أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ وَ وَلِىُّ اللَهِ خونش را میریزند، و قبائل و طوائف خونش و گوشتش را براى تبرّک مى‏برند، و نمى‏گذارند جسد او باقى بماند تا آنکه وى را دفن کنند؛ ولى اگر یک ساعت تمام از عائشه تمجید و تعریف کند- با آن سوابق شوم و تاریخ سیاه او- دور او جمع مى‏شوند و نُقل مى‏پاشند و هلهله مى‏کنند.
بنابراین، آنچه را که این بزرگان در کتب خود آورده‏اند، بر ما واجب نیست که بدون چون و چرا بپذیریم، بلکه باید با عقل و سنّت صحیحه و گفتار ائمّه حقّه تطبیق کنیم. آنچه را که درست است مى‏پذیریم و استفاده مى‏کنیم، و اگر أحیاناً در کتابهایشان چیزى نادرست به نظر آمد قبول نمى‏نمائیم، و آنرا حمل بر تقیّه و أمثالها مى‏کنیم؛ همانطور که دأب و دَیْدن ما در جمیع کتب حتّى کتب شیعه از این قرار است.
در «محاضرات» محیى الدّین بسیارى از مطالب، خلاف عقیده ماست؛ آنها را قبول نمى‏کنیم؛ آنچه موافق تاریخ صحیح است و منافاتى با اصول ما ندارد البتّه مى‏پذیریم. و مطلب درباره «فتوحات» او و سائر کتابهاى او نیز از همین قبیل است.