قطع علاقه از ذات خودسالک
باید به وسیله استمداد از الطاف الهیّه و امدادهاى پیاپى رحمانیّه رشته محبّت به ذات خود را سست و رفته رفته ضعیف نموده تا بالأخره پاره کند و به این صنم درونى که سر - رشته تمام مفاسد است کافر گردد و او را یکباره فراموش بنماید تا به طورى که عند التأمّل و التحقیق تمام کارهاى او براى ذات اقدس الهى باشد و حبّ به ذات او به حبّ به خداى خود تبدیل گردد، و این بر اساس مجاهده انجام مىگیرد. پس از طىّ این مرحله سالک دیگر علقه به بدن و آثار بدن و حتّى به روح خود را که پاره نموده ندارد، هر کار که کند براى خداست و اگر سدّ
جوعى کرده و در کار تهیّه اسباب زندگى به قدر کفاف و ضرورت باشد براى آنست که محبوب ازلى خواستار حیات اوست و الا قدمى از قدم براى تحقّق حیات این نشأه برنمىداشت.
البتّه این خواست در مقابل خواست خدا طولى خواهد بود نه عرضى، و بر همین اساس دیگر سالک حقّ ندارد طالب کشف و کرامات بوده، عملى براى تحقّق آن انجام دهد یا براى طىّ الأرض و اخبار از مغیبات و اطّلاع بر ضمایر و اسرار و تصرّف در موادّ کاینات ذکرى بگوید و ریاضتى بکشد و براى استکمال و بروز قواى نفسانى به اىّ وجه و صورة عملى انجام دهد زیرا چنین کسى در راه رضاى محبوب قدم برنمىدارد، خداى را عبادت نکرده و مخلص نخواهد بود بلکه نفس خود را معبود خود ساخته و براى برآورده شدن حاجات او و تحقّق پذیرفتن استعدادات او گام مىزند گرچه لفظا بدین منکر اعتراف نکند و ظاهرا تمام عبادتش را براى خدا انجام دهد.
چنین شخصى به نصّ کریمه شریفه: أفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواهُ، هواى خود را معبود خود ساخته و خواسته هاى نفسانى خود را مىپرستد. سالک باید از این مرحله عبور کند و نفس خود را که دم از انانیّت مىزند ترک بگوید. و سیأتی الکلام فیه ان شاء الله تعالى.
وقتى سرانجام سالک بدین مرحله رسید کم کم خود را که براى خداى تعالى دوست مىداشت نیز فراموش مىکند و دیگر خودى نمىبیند و دیگر غیر از جمال ازلى و ابدى سیما و رخسارهاى را نخواهد دید و رفته رفته در آن دریاى بیکران غرق شده اثرى از او نخواهد ماند.