امّا راجع به حکومت اسلام ، گفتیم که : حاکم اسلام واحد است و نمیشود در سیطرۀ اسلام دو تا حاکم باشد . وقتی یکی از مجتهدین حاکم شد حکمش بر تمام افراد مسلمان و حتّی بر مجتهدین دیگر و حتی بر افرادی که از حاکم أعلماند نافذ است . خداوند به جهت حفظ مصالح نظام حکم او را حجّیّت داده است حالا باید دید وظیفۀ مجتهدین دیگر چیست ؟
مجتهدین دیگر در عبادات و معاملات و حجّ و هر چیزی که راجع به امور شخصی است نمیتوانند از آن حاکم تقلید کنند ، زیرا این اُمور تقلیدی نیست ؛ و تقلید بر مجتهد حرام است ، امّا در اُمور ولائی که راجع به حکومت است ، و شرع مقدّس اسلام اختیار آن را به دست حاکم داده است بر همه مجتهدین واجب است تابع باشند ، و هر چه او گفت عمل کنند . در امر جنگ در امر صلح ، در اخذ مالیاتها ، در خراب کردن خیابانها ، در ترکیب اُمور ادارات ، در قوانین راهنمائی ، در نماز عید فطر و قربان ، و تعیین روز عید فطر و روز عید قربان ، و حکم بدخول شهر و رؤیت هلال و امثال ذلک که مسائل اجتماعی یکی دو تا نیست الی ماشاءالله بسیار است که اینها باید در جامعۀ اسلام یک حکم داشته باشد ، و هیچ حقّ خلاف ندارد ؛ مگر انسان علم به خلاف داشته باشد .
مثلاً اگر حاکم اسلام در شبی که معلوم نیست شب آخر ماه رمضان است یا شب اوّل شوّال حکم کرد که : فردا عید است ، بر همه واجب است فردا را عید بگیرند ؛ و روزه را بخورند . و دیگر نمیتوانند بگویند : عید بر ما ثابت نیست ، چون استصحاب رمضان داریم ؛ و در روایات آمده است : صم للرّویة و أفطر للرّویة رسول خدا فرمود روزه بگیرید بدیدن ماه و بخورید بدیدن ماه . نَه ، این سخن صحیح نیست زیرا خود رسول الله فرمود حکم حاکم حجّت است . این هم کلام رسول خدا است که اگر آن دلیل را با این دلیل ضمیمه کنیم میفهمیم صم للرؤیة و أفطر للرؤیة آنجائی است که حکم حاکم نباشد ؛ و امّا اگر حکم حاکم آمد بر آن دلیل حکومت دارد .
مردم ایران هم که با آیة الله خمینی بیعت کردند برای حکومت ، و روز 12 فروردین که همه جمع شدند و بیش از 98 درصد رأی دادند ، بر انقراض سلطنت طاغوت و برقراری حکومت اسلام ، این پای صندوق رفتن که در واقع رفراندم عمومی برای همه افراد سرتاسر مملکت بود ، این بیعت بود با حکومت ایشان ؛ و اگر ما بیعت را با حاکم لازم بدانیم کما اینکه همینطور هم هست ؛ و در حکومت بیعت لازم است ، مردم ایران با ایشان علاوه بر اجتهاد و مقامات علمی در آن روز بیعت کردند ؛ و از آن روز ایشان حاکم شرع شدند .
بنابراین از آن ببعد مجتهدین دیگر از نقطه نظر مدارک شرعی نمیتوانند با ایشان در اُمور حکومتی مخالفت کنند ؛ گر چه آراءشان در مسائل شرعی ، و فهم از آیات قرآن و اخبار و امثال آن محترم است ؛ امّا در مسائل سیاسی واجتماعی و آن مسائلی که راجع به حکومت اسلام است ، و حکومت را حکومت واحد میکند ، باید تابع حاکم باشند ؛ و دیگر اظهار آراء و نظریّههایی که نسبت به این حکومت تزلزلی میآورد و شکستی وارد میکند ، دربارۀ مستحقین از فقرا و مستمندان از طبقات مختلف مردم است و جزء صدقات محسوب است این چه مربوط است به مصارف و مخارج دولت از حقوق کارمندان و غیره در زمان رسول الله و بعد از رسول الله نیز این مصارف را از خمس و زکوة نمیکردند این مصارف را از خراج تأمین مینمودند .
ما نمیتوانیم بگوئیم : آیة الله خمینی آن بالا در جماران نشسته ، و برای ما رأی میدهد ؛ یا اینکه مردم بیچاره شدهاند ، بدبخت شدهاند و نظیر این هذیاناتی که شنیدهاید . اگر انسان بداند او در چه موقعیّتی است ، در چه خصوصیّتی است ؟ چه عمری را طیّ کرده است . و بر چه اساس و در چه وضعیّتی طی کرده است ؟ و الآن با چه مشکلاتی درگیر است بدون شکّ برای او از خداوند تأیید و تسدید و طول عمر و رحمت میطلبد . باید انسان بچّههای خودش را برای این راه فدا کند ، تا از آن فساد عظیم جلوگیری شود ، آن فسادی که مثل سیل آمده ، و خانه را دارد از بین میبرد . حالا ما فکر طاقشال خودمان هستیم که چرا طاقشالمان از بین میرود ، سیل که بیاید هم طاقشال را میبرد هم کلاه و دستار را و هم سر و دست و پا و انسان و صاحب دستار را و زن و بچّه و ساختمان و مزرعه و تجارتخانه را ؛ همه را میبرد . آیا سزاوار نیست انسان برای نگهداری از سیل خانمان برانداز طاقشال خود را بردارد و در شکاف و رخنۀ آب بگذارد که آب نیاید و پی را نگیرد و ساختمان بر سر انسان خراب نشود ؟
لذا هر کس از من سؤال میکرد ، میگفتم : حکم اسلام لازم الإجراء است ، و الآن آیة الله خمینی حاکم اسلاماند ، و اوامر ایشان بر همه مطاع است . مالیاتها باید داده شود . برای ما که برگۀ آب و برق و تلفن میآوردند میگفتم : زودتر پول آن را بدهید که شاید دولت به این پول احتیاج داشته باشد ، یک قدری زودتر در صندوقش ریخته شود .
وقتی دولت میگوید : مثلاً اجناس در بازار آزاد نباید خرید و فروش بشود، دیگر انسان جایز نیست خرید و فروش آزاد بکند ، نمیتواند بکند . چرا؟ چون دولت گفته است و دولت را هم حاکم معیّن کرده است و حاکم میگوید : این کار را نکنید . رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی حاکمی را برای جائی میفرستادند ، اوامر او واجب الإطاعه بود ، همه اطاعت میکردند ، هر چه میگفت باید مردم بپذیرند ، چون حاکم از طرف رسول خدا است . در روایات داریم که فقهاء امّت من و رُوات احادیث ما حجّت خدا هستند از طرف ما بر شما ، و ما حجّتیم بر آنها از طرف خدا ، کسی که ردّ کند آنها را ، ردّ ما کرده است، و کسیکه ردّ ما کند ردّ خدا کرده است و کسی که ردّ خدا کند د رحکم شرک بالله است .
انسان باید تمام این مسائل را مو به مو عمل کند ، تا با هوای نفس خدای ناکرده آمیخته نشود ؛ من و توئی پیش نیاید . اگر ریاست بدست تو نیفتاد و بدست او افتاد ، خوش به حالت که بدست تو نیفتاد اگر بدست تو افتاده بود چطور میشد ؟ خدا را شکر کن حالا که او مسئولیّت را پذیرفته است و بار را تحمّل کرده است تو هم اگر در اخلاص و نیّت خود صاف و صادق باشی چه فرقی میکند ، کار بنام تو باشد یا به نام او ، مسلمین دارای عزّت و سعادت بشوند ، از زیر پرچم کفر بیرون بیایند ، پرچم اسرائیلی بر سرشان نباشد ، پرچم آمریکائی نباشد پرچم روسیهای نباشد ، عمدۀ مطلب این است .
حالا برنج گران باشد ، روغن گیر نیاید ، اینها یک مشکلاتی است که خیلی مهمّ نیست شما بگوئید : انسان آخرش از گرسنگی هم بمیرد . غیر از این که نیست . آیا اگر انسان زنده باشد و زیر پرچم آمریکا باشد بهتر است یا بمیرد و زیر پرچم کفر نباشد ؟
من برای شما یک مثال میزنم : اگر شما شب با خانوادۀ خودتان در باغ خودتان خوابیدهاید یک مرتبه ببینید که دشمن آمده و میخواهد با ناموس شما خیانت کند به زن شما تجاوز کند آیا شما عازم دفاع میشوید یا نه ؟ او ناموس شماست مادر اولاد و نسل شماست ، حیات و بقاء شما به اوست ، لذا شما حتماً برای دفاع قیام میکنید تا سر حد قتل که گر کشته بشوید به بهشت میروید، و اگر دشمن را هم بکشید به بهشت میروید ؛ زیرا کسی را کشتهاید که از زیّ خودش تجاوز کردها ست آیا این کار را میکنید یا نمیکنید ؟
آیا میگوئید : نه من باید خوابم خوش باشد ، و غذایم لذیذ باشد ، و اگر من بروم کشته بشوم دیگر چه کسی زیر این درخت بنشیند ؟ و از این نسیم ملایم استفاده کند ؟ نه . این غلط است . چون دشمن میآید و میگیرد ، نه تنها ناموس شما را میگیرد ، بلکه خود شما را هم میگیرد و جلوی زنتان سر میبُرد .
آزادیت به دستۀ شمشیر بستهاند مردان همیشه تکیۀ خود را بدو کنند
امر طبیعت است که باید شود ضعیف هر ملّتی که راحتی و عیش خو کنند
مسأله از این قرار است و ما چون دورانهای بسیار طولانی در زیر ذلّ عبودیّت و استعمار و فشار بودهایم ، عیناً مانند آدمهای تریاکی یا هروئینی که چشم و گوششان پر است از آن دود و دمهها و دیگر حسّ ادراک هوای لطیف ندارند ، و منگند . ما هم هنوز مثل اینکه خوب نمیخواهیم بفهمیم : اسلام یعنی چه ؟ حکومت اسلام یعنی چه ؟ استقلال یعنی چه ! باز ذهنمان میرود سراغ اینکه مثلاً چرا پارچه گران است ! چرا فلان و فلان است ؟
آقاجان وقتی پارچه گران شد ، انسان بدون پارچه زندگی میکند ، لباسش را وصله میکند ، دیگر از قصّۀ اصحاب صفّه که بالاتر نیست ، اصحاب صفّه حتّی ساتر عورت نداشتند ، و نماز نمیتوانستند بخوانند .
پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم به آنها دستور داده بودند دو زانو بنشینند ، و پشت به دیوار کنند ، و به این حال عریاناً نماز بخوانند تا عورتشان مشهود نشود ، آنها غذا نداشتند ، هیچ نداشتند یک خرما را چند قسمت میکردند و هر قسمت از یک خرما را به یک نفر میدادند . آن وقت اینها شدند نگهدار اسلام .
خداوند میفرماید : «لَئِن شَکَرْتُم لَازِیدَنَّکُم وَ لَئِن کَفَرْتُم إنَّ عَذَابِی لَشَدِید» حالا که خداوند این موهبت بزرگ را به ما ارزانی داشته است باید قدردانی کرد . و دستورات حاکم اسلام را اجرا نمود ، لذا دادن مالیات لازم است. حضور در نماز جمعه واجب است ؛ و انسان نباید اشکال کند که من در عدالت امام جمعه شک دارم ، امام جمعه را حاکم نصب میکند ، و عدالت او بر عهدۀ حاکم است نه بر عهدۀ ما ؛ چون در هر شهر که یک نماز جمعه بیشتر نمیتواند اقامه بشود ، و همۀ افراد هم باید شرکت کنند ، و چه بسا همین امشب حاکم اسلام ، شخصی را برای امامت نماز جمعه برای فلان شهر میفرستد ، مردم چه میدانند که او عادل هست یا نه ؟ امّا به اتّکاء گفتار حاکم بر همه واجب است که بیایند و به او اقتدا کنند ، و اگر بگویند : ما عدالتش را نمیدانیم گناهکارند . در این نمازهای عادی شناخت عدالت بعهدۀ ماست و اما در نماز جمعه بعهدۀ حاکم است عیناً مانند قاضی را که حاکم معیّن میکند تشخیص عدالتش بعهدۀ مردم نیست . پس ما باید برویم و در هر نماز جمعهای شرکت کنیم و اوامر حاکم را اطاعت نمائیم ؛ و به اندازهای هم که میتوانیم بایستی در مسائل جمیلۀ حکومت اسلام کوشش کنیم و دلسوز باشیم . آن مقداری که از دستمان بر میآید انجام دهیم آن مقداری که از فکرمان بر میآید ارائه طریق کنیم .
اگر یک ساختمان را به دست دو معمار یا دو مهندس بدهند که این ساختمان را بناء کنید ، و آن دو مهندس و معمار در فنّ خودشان کاملاً متخصّص باشند که لازمۀ تخصص هم استقلال فکری است ، اگر یکی از آنها نظریهاش مثلاً این است که این ساختمان در این موقعیّت و خصوصیّت باید شرقی ساخته بشود، دیگری نظرش این است که بایستی جنوبی ساخته بشود ؛ یا یکی نظریهاش این است که اطاقها سه متر و نیم ارتفاع داشته باشد ، دیگری میگوید : باید حتماً دو متر و هشتاد سانت باشد ، یکی عقیدهاش این است که من باب مثال پیها را حتماً باید از بتون آرمه بریزیم و دیگری میگوید نه کافیاست که پیها را از همان شفتهها آهک بریزیم و بیش از این لازم نیست .
در این اختلاف نظرها یا اینکه با همدیگر مینشینند مشورت میکنند و توافق حاصل میشود ، یعنی یکی از آنها دیگری را قانع میکند و با کم و زیاد کردن نقطه نظرها بالاخره روی نظریّۀ هر دو نفر این نقشۀ ساختمان امضاء میشود ، یا اینکه نه ؛ آنها حاضر نمیشوند که با توافق یکدیگر این ساختمان بنا شود؛ چون هر دو نفر از آنها یا یک نفر از آنها مستقلّ برأی است ؛ و حاضر نیست به هیچ وجه از نظر خودش تجاوز کند .
در اینجا اگر بنا شود ساختمان را بدست یکی از آنها بدهند که بنظر او ساخته شود ؛ و بالاخره او مهندس و معمار این ساختمان باشد ، میخواهیم ببینیم وظیفۀ آن معمار یا مهندس دیگر چیست ؟ او هم أهل خدمت است و میخواهد کار بکند ؛ و در این ساختمان عامل مؤثّری باشد ؛ و بالاخره تشریک مساعی کند . من باب مثال ساختمان یک محلّ مقدّسی است یک مسجد است و میخواهد کار بکند ؛ وظیفۀ او چیست ؟
بنابراین در موضوعات تخصّصی تبعیّت در رأی و فکر از دیگری ، صد در صد غلط است . هر گونه تخصّصی میخواهد باشد ، یعنی انسان بعد از اینکه خودش صاحب نظر شد دیگر نمیتواند با بصیرتی که پیدا کرده ، تابع رأی دیگری باشد . بنابراین اگر این معمار طرحهای معمار دیگر را قبول و امضا کند بداعی اینکه مثل نام از جملۀ معمارین خارج نشود ؛ یا ما هم در ردیف معمارین و افراد سرشناس باشیم و امثال اینها ، او خیانت کرده است پس وظیفۀ عملی او چیست .
اینجا به دو نحوه میتواند عمل کند : یکی اینکه بگوید : حالا که او در فکر خودش مستقلّ شد ، و این ساختمان بدست او افتاد ؟ ما چرا عقب بمانیم ؟ چه و چه ؟ و شروع میکند به خرابی و فساد ؛ در موقع عمل پیها را بَد میکَنَد و به بنّا و عمله دستور میدهد آجرها را خوب کار نگذارند . ملاتها را خوب نریزند، خلاصه دسیسه میکند ، رشوه میدهد ؛ به سیمکشها میگوید سر سیمها را نبندند و ... اینهم که معلوم است که خیانت است . نحوۀ دیگر آن است که میگوید : حالا که من الآن آن نظریّاتم در این خصوص مورد قبول واقع نشد ؛ به آن مقداری که قدرت دارم از کمک به این ساختمان مقدّس خودداری نکنم؛ من هم مانند یکی از عاملین دیگر مأمور برای عمل و اجراء و تصحیح میشوم ؛ لذا با اینکه خودش مهندس است ، میآید مانند یک بنّا به کارگرها سر میزند ؛ به سیم کشها سر میزند ؛ بهعملهها سفارش میکند : آقاجان آجرها را خوب کار بگذارید ؛ محکم کاری کنید ! اینجا مسجد است ، روی سر مردم فرو نیاید ، و خلاصه مشغول کار میشود اما بدون اینکه در کادر هدایت و نقشۀ اساسی ، دخالتی داشته باشد .
این بهترین کار پسندیده است که در صورتی که از نیروی فکری او استفاده نشده ، عملاً نسبت به پایداری این ساختمان و برقراری آن حتی الإمکان کوشش کند ، و تمام مساعی جمیلۀ خود را ابراز نماید .
مثال دیگر : شما فرض کنید : بیماری را به دو نفر پزشک متخصّص سپردهاند . یک وقت است که نظریّۀ هر دو برای معالجۀ این بیمار مشترک است ؛ که در این صورت هر دو تشریک مساعی میکنند و بیمار معالجه میشود ؛ امّا یک وقت است که نَه ؛ این پزشک میگوید : این بیمار حتماً باید عمل جراحی شود و غیر از آن هیچ چارهای نیست ؛ و پزشک دیگر ایستاده و میگوید : تشخیص تو غلط است ؛ و باید با دارو معالجه شود و اگر او را عمل کنی میمیرد . ملاحظه میکنید که این دو پزشک در یک تضارب و تصادم فکری عمیقی واقعاند ؛ اینجا چه باید کرد ؟ اگر بیمار بدست یک نفر از آنها سپرده شد ؛ آن دیگری نمیتواند بگوید آنچه تو گفتی من اجمالاً قبول دارم ، نسخه را تو بنویس من هم امضاء میکنم ! این امضاء خیانت است . زیرا چه بسا آن مریض بمجرّد عمل بمیرد ، و این عمل مؤثّر در فوت او باشد ، و این هم که امضاء کرده است پس شریک در جرم است . همچنین اگر بگوید : ما چکار داریم که خودمان را با این مسائل درگیر کنیم ، ما هم یک امضائی میدهیم و کار تمام است . این هم خیانت است .
البتّه این حرف مربوط به افراد متخصّص است . زیرا افراد غیر متخصّص اصلاً نمیتوانند نظریّه بدهند ؛ بلکه همیشه باید تابیع متخصّص باشند .
بنابراین پزشک متخصّصی که مخالف رأی خودش نظریّه میدهد ، و از روی مماشات و مساهله و بعض از أغراض ، کار پزشک دیگر را امضاء میکند ، خیانتکار است ، و در دادگاه انسانی و همچنین در پیشگاه پروردگار مُجرم است . زیرا به او میگویند : تو که تشخیص دادی این مریض اینطور است ؛ چرا مساهله و مسامحه کردی ، و او را بدست آن طبیب دیگری سپردی ؟ و کار وی را امضا نمودی ؟
همچنین اگر شروع کند به آشوب که حالا که کار در دست ما نیست و امضاء ما را قبول ندارند ما هم شروع میکنیم به خرابکاری ، وضع را بهم میزند، غذاها را خراب میکند ، دواها را عوضی میدهد ، عملیّات آن جرّاح را خنثی میکند ، و امثال اینها .
میگویند : در زمان طاغوت یک طبیب بلژیکی بود که آمده بود در مشهد در همین بیمارستان امام رضا علیه السّمم کار میکرده است این طبیب مسیحی بود ؛ و بسیار حاذق و از جرّاحان معروف بود و بالاخره هم مسلمان شد . یعنی از ادراک حقّانیّت دین اسلام و معجزات حضرت امام رضا علی السّلام مسلمان شد و الآن هم مدفنش در همین خواجه ربیع معروف است نامش «پرفسور رُشْ بُول وین» بود که آنرا برداشته ؛ و عبدالله گذارد و مدّت کارش در این بیمارستان از سال 1333 تا 1348 شمسی بوده است .
میگویند : او جرّاحیهای خیلی خیلی ماهرانهای انجام میداده است و لذا بعضی از جرّاحان همان بیمارستان از روی حسادت ، بعد از اینکه او جرّاحی میکرد میرفتند و محلّ جرّاحی را آب میزدند که چرک کند و عفونت کند تا بگویند : او خوب عمل نکرده است . این عمل خیانت بزرگی است ! خیانت نیست ؟ حقّاً وقتی انسان فکر میکند میبیند از عظیمترین جنایات است . آن بندۀ خدا دارد کار میکند ، زحمت میکشد روی هر غرضی که شما فرض کنید . آیا این کار خیانت نیست ؟ چرا که کار وی را اوّلاً فاسد کنید و ثانیاً بیمار مظلوم بیحرکت را به آستانۀ مرگ بکشانید ؟
اگر میخواهی کار بکنی برو طبیب بشود و بهتر عمل جراحی بده ؛ نه اینکه خودت را در همان سطح باقی بگذاری و بروی آب بزنی روی عمل جراحی شخص دیگری که هم مریض را تلف کنی و هم جراح را بدنام کنی ؟ و هم هزار تا ضرر دیگر ببار آوری ؟ و تمام فسادهائی که در عالم پیدا میشود از همین جاست .
بنابراین بهترین راه این است که بگوید : حالا که نقشه در دست ما نیست ؛ ما هم به اندازهای که میتوانیم خدمت میکنیم ، میرویم به بیمارستان به مریضها سر میزنیم ، آمپولهایشان را میزنیم ، فشار خونشان را کنترل میکنیم ، در مقدّمات عمل کمک میکنیم ، شبها تا صبح بیدار میمانیم ؛ و خلاصه به اندازۀ قدرت خودکار میکنیم حالا نظریّۀ ما مورد قبول واقع بشود یا نشود .
اینها افرادی هستند که نزد خدا و نزد وجدان و انصاف و انسانیّت روسفیدند ؛ زیرا حجّت دارند و میگویند : ما نظریّه دادیم ، ولی حالا که بر طبق آن عمل نشد ، هر چه از دست ما بر میآمد ، ما کوتاهی نکردیم .
در هر یک از رشتههای تخصّصی مطلب از این قرار است بدون استثناء اجتهاد هم همین است . کسیکه مجتهد میشود ، مجتهد مطلق ، او در امور دینی ذی رأی و ذی نظر میشود ، و به هیچوجه انسان نمیتواند مجتهد را از رأیش برگرداند مگر اینکه برود بنشیند با او مباحثه کند که جان من این رأیی که شما دادید مگر اینکه برود بنشیند با او مباحثه کند که جان من این رأیی که شما دادید بر اساس این مقدّمه ، و این روایت ، و این دلالت ، و اصل بوده است و مثلاً این روایت ضعیف السّند است ، بدلیل اینکه راوی آنرا کشّی و نجاشی تضعیف کردهاند و متأخّرین هم او را تقویت نکردهاند ، پس روایت ضعیف السّند فلهذا این فتوای شما صحیح نیست .
و در این صورت یا قبول میکند و یا میآید و با انسان مباحثه میکند که آقا شما که میگوئید اینطور و اینطور ، حرف شما به این دلیل غلط است . شما این معنی را که از این آیۀ استفاده کردهاید ؛ و میگوئید : دلالتش این است ، صحیح نیست ، چون آیه چنین دلالتی ندارد ؛ بلکه دلالت آیه چیز دیگری است ، و شما اینطور خیال کردهاید .
خوب انسان هم میبیند راست میگوید ؛ و انسان اشتباه کرده است میگوید : شما درست میگوئید : و من در اینجا اشتباه کردهام ؛ و از رأی خودم عدول میکنم ، و حرف شما را میپسندم و میگیرم . لذا میبینیم موارد اختلاف بین فقها إلی ماشآءالله زیاد است . و مواردی هم که دیده شده است فقها از رأی خودشان برگشتهاند الی ماشاءالله زیاد است . و اصلاً خیلی از فقها یکی رأی داشتند ، شاگرد در مجلس درس با آنها بحث کرده و استاد قانع کرده که این مطلب اینطور نیست ، و این یک امر دائر و دارجی است کسانی که به فقه آشنا باشند ، میدانند که از این مسائل خیلی زیاد است .
علاّمه حلّی که از بزرگترین فقهاء ماست ، در هر کتابش یک فتوای خاصّی دارد ، در مختَلَف یک فتوائی دارد ، در تذکره یک فتوی دارد ، در تحریر ، در منتهی ، در هر کدام از اینها فتواها مختلف دارد ، بواسطۀ همین جهت . امّا مجتهد بدون اینکه کسی او را قانع کند و بگوید که : در این فتوی اشتباه کردی ، از رأی خودش برگردد و تابع مجتهد دیگر بشود جایز نیست ، بلکه باید اجتهاد یعنی تخصّص ، و تخصّص یعنی بصیرت وجدانی و علم وجدانی ، و نور باطنی بر اینکه مطلب از این قرار است . چراغ روشن است . و انسان با دو چشم هم میبیند که الآن چنین است . آنوقت انسان چشمش را بهم بگذارد و بگوید چنین نیست چون فلانکس چنان گفته است ؛ این غلط است . این میشود تقلید نسبت به شخص متخصّص و بهم گذاشتن چشم نسبت به شخص بینا و فلهذا میبینم که در اجازۀ اجتهادی که فقها به شاگردانشان میدهند مینویسند : و یحرم الله علیه التّقلید : یعنی دیگر از این ببعد تقلید بر او حرام است .
شخصی که به مرحله اجتهاد برسد ، نه اینکه جایز اجتهاد کند بلکه دیگر نمیتواند تقلید بکند ، تقلید حرام است .
این حرمت در سه مرحله است : یکی حرمت شرعیه و یکی حرمت عقلیه و یکی حرمت تکوینیّه یعنی شخص بصیر که نوری در باطن دارد و با آن تشخیص موضوع میدهد ، فطرةً و وجداناً نمیتواند از آن برگردد . من باب مثال عرض کردم پزشکی که مثل آفتاب میبیند که دل درد آن مریض مثلاً آپاندیس است ، نه مربوط به کیسۀ صفرا ، اگر شما بخواهید او را قانع کنید که آقا این کیسه صفرا است نه آپاندیس ، او نمیتواند تقلید کند یعنی از نظریّه و از ثبات و پافشاریش بر این رأی نمیتواند تنازل کند ، و تابع رأی دیگری شود .
مجتهد هم نمیتواند تابع رأی دیگری بشود . این راجع به مسائل کلّی اجتهاد .