ما در اینجا قطعهای از نامهای را که آیة الحقّ عارف کامل: آیة الله آقای حاج میرزا جواد آقا قدّس الله سرّه الشریف، به مرحوم آیة الله حاج شیخ محمّد حسین
إصفهانی در جواب نامهای که نوشتهاند، و تقاضای مقدّمۀ موصله نموده بودند؛ نوشتهاند، میآوریم؛ تا حقیقت أمر و شدّت اهتمام شیخ، به سیرو سلوک و طیّ راه معرفت، در لقای حضرت أحدیّت عملاً روشن شود.
این قطعۀ از نسخه، از نسخۀ استنساخی بعضی از دوستان در نجف اشرف استنساخ شده است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ فدایت شوم... در باب إعراض از جِدّ و جَهد رسمیّات، و عدم وصول به واقعیّات که مرقوم شده؛ و از این مفلس استعلام مقدّمۀ موصله فرمودهاید!
بیرسمیّت، بنده حقیقت آنچه را که برای سیر این عوالم یاد گرفته؛ و بعضی نتائجش را مفصّلاً خدمت شریف در ابتداء خود صحبت کردهام؛ و از کثرت شوق اینکه با رفقاء در همۀ عوالم همرنگ بشوم؛ اُسّ و مُخّ آنچه از لوازم این سیر میدانستم، بیمضایقه عرضه داشتهام.
حالا هم إجمال آن را به طریقهای که یاد گرفتهام، مجدّداً اظهار میدارم:
طریق مطلوب را برای این راه، معرفت نفس گفتند. چون نفس انسانی تا از عالم مثال خود نگذشته، به عالم عقلی نخواهد رسید. و تا به عالم عقلی نرسیده ،جقیقت معرفت حاصل نبوده؛ و به مطلوب نخواهد رسید.
منها اگر مقام فناء اشیاء در مقام عزّ ذات، مقامی است فوق مقام الاسماء و الصّفات ـ کما هو ظاهر کلامه زید فی إکرامه ـ پس ما معنی العزّ؟ مع أنَّ العِزّ من صفات الجلال. و صفات الجلال ترجع إلی صفات الجمال. و فی مقام الذات لا جَلال، و لا جمالَ، فلا عِزَّ، و لا علوَّ، و لا سلطانَ. قال بعض العرفاء: الجلال هو احتجاب الحقّ عنّا بعزّته من أن نَعرفه بحقیقته و هویّته. با آنکه این مطلب منافات دارد با التزام به محدودیّت صفات. و من الصفات العزّ و السلطان و العلوّ الّتی فیها قنت الاشیاء. و صرّح بعدم المحدودیّة فیها فی الصحیفة الشریفة السّجادیّة حیث قال علیه السّلام: عَزَّ سُلْطَانُکَ عِزَّا لا حَدَّ لَهُ بِأوَّلِیَّةٍ، و لَا مُنْتَهَی لَهُ بِآخِرَیَّةٍ.
منها مقام فناء أشیاء در مقام ذات واجب؛ باقٍ أزلاً و أبدا؛ وجد شی فی العالم أم لا، صار الموجود من أهل السّلوک أم لا. زیرا که واجب فی مقام ذاته محیطٌ بما دونه لإحاطة کلّ قویٍ بالضعیف فی ذاته. پس معقول نباشد فنای سالک این معنی از فنا بوده باشد. زیرا که جمع موجودات من السّالک و غیر السالک، و الناجی و الهالک، فانی در ذات أقدس هستند؛ أزَلا و أبداً. و این معنی تحصیل حاصل است؛ بلکه به وجه آخر غیر معقول است. لانّ ارتفاع الحدود و الکدورات الإمکانیّة واقعاً غیر ممکن؛ و إلاّ خرج الممکن عن کونه ممکناً. بلی ارتفاع حدود از نظر سالک فی مقام المشاهدة معقولٌ و تفاوت السالک فی هذا المسلک دقیقٌ. فترتفع الحدود عن نظره عند مشاهدته الرُّوحیة، حتّی یصل إلی مقام الفناء الکلّی، و هو الفناء عن الفناء. و عند ذلک یکون باقیاً ببقائه تعالی. و این مقام با آنکه مقام منیعی است که أمثال این ضعیف را تکلّم کردن در آن بیوجه است؛ مقامی است که: این مختصر گنجایش بسط آن، و اشتباهات جمعی که خود را به اهل معرفت نسبت میدهند ندارد. ولی غرض آن است که: این فناء غیر از آن فناء است. والله العالم به حقایق الامور.