قَالَ اللَهُ الْحَکِیمُ فِی کِتَابِهِ الْکَرِیمِ: هُنَالِکَ الْوَلَـٰیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا وَ خَیْرٌ عُقْبًا.
«آنجا ولایت اختصاص به خداوند دارد، که اوست حقّ؛ و اوست پاداش و مُزد اختیار شده، و اوست عاقبتِ اختیار شده و پسندیده و مورد رضا.»
بحث ما إن شآء الله در این روزها پیرامون مسألۀ ولایت است از نقطۀ نظر حقیقت ولایت، و معنی و شقوق و شؤون آن، و ولایت پیغمبران و أئمّه علیهم السّلام، و ولایت فقیه، و حدود و ثغور و شرائط و آثار آن، و بالاخره عمدۀبحث از جهت شرائط ولایت فقیه و حدود و مشخّصات آن است که بحث إنشآءالله به آنجا خاتمه پیدا میکند؛ و البتّه این مجموعه دورۀ دوّم از همان بحث « وظیفۀ فرد مسلمان در إحیای حکومت إسلام» خواهد بود.
چون سال قبل، در همین أیّام (بعد از ارتحال رهبر کبیر آیة الله خمینیّ قَدَّس اللَهُ نَفسَهُ) مجالسی در همین مکان تشکیل شد و وظیفۀ فرد مسلمان مشخّص گردید. اینک که در آستانۀ همان أیّام قرار داریم بعنوان تتمّۀ همان
بحث، مطالبی بیان میشود. البتّه مطالبی که در سال گذشته ذکر شد قدری سادهتر و بسیطتر بود، ولی إن شآء الله امسال مطالب را قدری عمیقتر و استدلالیتر بیان میکنیم؛ البتّه نه چندان عمیق و استدلالی که برای غالب، قابل فهم نباشد؛ بلکه همین قدر که از نقطۀ نظر بحث فقهیّ کافی و وافی باشد. بدین لحاظ بحث را آنقدر گسترش نمیدهیم تا به تمام أطراف مسائل و جزئیّات آنها رسیدگی شود؛ چون آن، احتیاج به مجالس عدیدهای دارد که باید در ضمن آن تحقیقاً یک دوره اجتهاد و تقلید بطور مفصّل و مبسوط گفته شود که حدأقلّ بیشتر از یکسال طول میکشد؛ ولی إن شآءالله امیدواریم در این دو سه ماه با توجّه پروردگار آن مقداری که لازمۀ موضوع باشد و مطلب بدست بیاید بحث کنیم.
وَلَایَت، أمر بسیار مهمّی است؛ و حقیقت دین و دنیای إنسان به آن بستگی دارد، زیرا از شؤون ولایت، آمریّت و حکومت بر مسلمانان، و بلکه بر همۀ أفراد بشر است. و این یگانه راهی است که تمام سعادتها و شقاوتها، خیر و شرّ، و نفع وضَرّ، و بهشت و دوزخ، و بالاخره نجات مردم به آن راه بسته است. هر ملّتی به هر کمالی رسیده است، در أثر ولایت وَلیِّ آن قوم بوده، و هر ملّتی هم که رو به بدبختی و ضلالت رفته، در أثر ولایت وَلیِّ آن قوم بوده است، که آنها را به سوی آراء و أهواء شخصیّه کشیده، و از منهاج و صراط مستقیم منع کرده است.
در أخبار از موضوع ولایت، بحث بسیار زیادی شده است؛ بلکه اُصولاً باید گفت: ولایت، تشکیل دهندۀ مکتب تشیّع است؛ و أصل مکتب تشیّع بر همین أساس پایه گذاری شده، و آیات قرآن و أخبار در این مسأله بسیار زیاد است.
اینک بحث ما در امروز ـ إن شآء الله ـ فقط در معنی لُغوی وَلَایَت است؛ که ولایت در لغت به چه معنی آمده است؟ و مقصود از ولایت در آیات شریفه
چه میباشد؟ یا روایاتی که در آن، لفظ ولایت یا مُشتقّات آن استعمال شدهاند، چه معنی دارند؟ سپس یک یک از مصادیق ولایت، و پیاده کردن معنی لغوی آن را در جامعههای إسلامی از زمان نزول قرآن تا بحال مورد بررسی قرار میدهیم.
بعضی خیال کردهاند که وَلَایَت معانی مختلفی دارد؛ مثلاً گفتهاند: یکی از معانی آن نُصرت است؛ إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَهُ وَ رَسُولُه یعنی ناصر شما خداست و رسول خدا؛ یا اینکه گفتهاند: به معنی مُحبّ است؛ یا به معنی آزاد کننده، یا آزاد شده است؛ یا أقوامی که با إنسان نزدیکی دارند (نزدیکی نَسَبی، یا زمانی، یا مکانی) یا دو نفری که با همدیگر شرکت میکنند هر کدام را ولیِّ دیگری میگویند. و خلاصه در کتب لغت معانی مختلفی ذکر کردهاند بطوریکه در «تاج العروس» بیست و یک معنی برای ولایت بیان میکند، و شواهدش را ذکر مینماید.
حال ما ببینیم آیا واقعاً همینطور است؟ و این معانی، معانی مختلفی است برای ولایت؟ یعنی واضع لغت، بنحو اشتراک لفظیّ این لفظ را در این معانی مختلف با وضع های مختلف وضع کردهاست؟ یا اینکه نه؛ اینطور نیست؛ بلکه: معنی ولایت یک معنی واحدی است، و در تمام این موارد با عنایت و قرینهای استعمال شدهاست؟ بعبارت دیگر: استعمال آن در مصادیق مختلفۀ غیر موضوعٌ لَه آن مجازیّ میباشد؟ یا اینکه نه؟ أصلاً این هم نیست؛ بلکه وَلَایَت دارای یک معنیِ واحد است؛ و در تمام این مصادیق و معانی و موارد همان معنی که واضع لغت در نظر گرفته است، همان مورد نظر بودهاست منتهی به عنوان خصوصیّت مورد، مصادیق مختلفی پیدا کردهاست، و آنچه که مَحَطّ نظر استعمال است همان معنیِ وضعِ أوّلیّ است، که این معنیِ اشتراک
معنوی میباشد. و بنابراین وَلَایَت یک معنی بیشتر ندارد؛ و در تمام این مصادیقی که بزرگان از أهل لغت ذکر کردهاند، همان معنی أوّلش مورد نظر و عنایت است؛ و به عنوان خروج از معنی لغوی و وضعیّ، یا به عنوان تعدّد وضع، یا به عنوان اشتراک و کثرت استعمال؛ هیچکدام از اینها نیست.
عطّار بعد از شرح و بیان این خصوصیّات، بر اساس قول مشهور حضرت رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم: مَن عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ «خود را بشناس تا خدایت را بشناسی» مطلب را پیاده کرده است. و آنچه در این کتاب بیان شده است؛ طریق معرفت نفس است که ملازم با معرفت حضرت حقّ است جلّ و علا.
حدیث معرفت نفس از أحادیث معتبره، و برای صحّت مضمون آن چه از أحادیث مشابه آن در مضمون؛ و چه از سایر أحادیث، و چه از مشاهدات ذوقیّه و عرفانیّه جای شبهه و تردید نیست.
و در همین مقدّمه دیدیم که در نامۀ مرحوم مَلِکی آورده شده است که: مرحوم آخوند مولی حسنیقلی همدانی رضوان الله علیه، راه معرفت و وصول را راه معرفت نفس دانسته؛ و منوط بر طیّ سه عالم طبع و خیال و عقل که در سجدۀ رسول خدا، به سَواد و خیال و بیّاض تعبیر شده است؛ نمودهاند.
در أدبیّات فارسی، از سیمرغ و عنقا اشاره به ذات اقدس احدیّت کردهاند؛ زیرا که ذات اقدس حق تعالی دارای نام و نشان نیست. او از هر اسمی و رسمی بالاتر، و از خیال و پندار و عقل هر انسانی برتر است؛ مکان ندارد. و کسی را به او دسترسی نیست. فلهذا در این بیت مورد بحث و گفتگو:
او به سر ناید ز خود آنجا که اوست کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
هر دو نفر از این بزرگواران: مرحوم کُمپانی، و مرحوم سیّد أحمد طهرانی، مضمون شعر را پسندیده، و بر مفادش ایرادی ندارند. و هر دو نفر، شیخ عطّار را بزرگ و بزرگوار شمرده؛ و در مقام علمی و عرفانی و الهی او خدشهای ندارند.
غایة الامر هر یک از این دو، آن بیت را بر مذاق خودشان که مذاق حکمت ،و
مذاق عرفان است؛ تفسیر فرمودهاند