و أمّا شرح حال و ترجمۀ صاحب تذییلات و محاکمات اُستادنا الاکرم، و مولانا الاعظم: حضرت آیة الله العظمی حاج سیّد محمّد حسین طباطبائی تبریزی ـ أفاض الله علینا من برکات نفسه ـ به شرح قلم نیاید، و خامه را توان آن نیست، و فکر و اندیشه را سعه و گسترش آن نه، که اطراف و جوانب مقامات علمی و فقهی و حِکَمی و عرفانی، و روح بلند، و خلق عظیم او را بررسی کند؛ و کمربند منطق و گفتار هیچگاه نمیتواند آن نفسّ قدسیّه، و انسان ملکوتی، و روح مجرّد وی را در خود حصر کند.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بیزبان، روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن میشتافت چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت
چون سخن در وصف این حالت رسید هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
عقل در شرحش چو خرّ درگِل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب
از وی ار سایه نشانی میدهد شمس هر دم نور جانی میدهد
واجب آمد چونکه بردم نام او شرح کردن رمزی از إنعام او
این نفس جان دامنم برتافته است بوی پیراهان یوسف یافته است
کز برای حقّ صحبت سالها بازگو رمزی از آن خوش حالها
تا زمین و آسمان خندان شود عقل و روح و دیده صد چندان شود
گفتم ای دور اوفتاده از حبیب همچو بیماری که درو است از طبیب
لا تُکَلِّفنی فَإنِّی فی الفَنَآء کَلَّتْ أفهامی فَلا أُحصی ثَناء
کُلُّ شَیءٍ قالَهُ غیرُ المُفیق إنْ تَکَلَّفْ أو تَصَلَّفْ لَا یَلیق
هرچه میگوید، موافق چون نبود چون تکلّف، نیک نالایق نمود
خود ثنا گفتن ز من ترک ثناست کاین دلیل هستی و هستی خطاست
شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر
چون حضرت استاد، از این عالم به عالم خلود رحلت فرمود، و این حقیر با عنوان «مهر تابان» یادنامهای برایشان نوشتم؛ با خود گمان میکردم تا اندازهای توانستهام، ایشان را معرّفی کرده باشم، و به عاشقان کوی حبیب و مشتاقان لقای جمال حضرت سرمدی، ارائه طریقی نموده باشم. اینکه که گهگاهی همان نوشتۀ خود را نگاهی میکنم؛ میگویم؛ هیهات، هیهات أنْ أظُنَّ أنْ أصِلَ إلی فهم مَغْزَی معنویّتک. أو أقدر علی أن أتفوّه بکمال روحانیّتک؛ فیرجع فهمی کلیلاً، و عینی خائباً و حسیراً، و لسانی خارساً و ثقیلاً.
عنقا شکار کس نشود دام بازگیر کانجا همیشه باد به دست است دام را
سینهامز آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطۀ دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش و اشکم دل شمع دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
ماجرا کم کن و باز آ که مرا مردم چشم خرقه از سر بدر آورد و به شکرانه بسوخت
هر که زنجیر سرزلف گره گیر تو دید دل سودازدهاش بر من دیوانه بسوخت
آشنائی نه غریب است که دلسوز من است چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقۀ زهد، مرا آب خرابات ببرد خانۀ عقل مرا آتش خمخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بیمی و پیمانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نخفتم به شب و شمع به افسانه بسوخت
«عالم» بسان نخلی بلند از برکات است که باید چشم انتظار بر «قامت سخاوت» او داشت تا عنایت کند و دامن نیاز انسان را پر از «گوهر معرفت» نماید. با سیرة سبز خود و روح بارانی خویش هماره نزول لطف و محبّت داشته باشد و گاهی با بیان مبین خویش و زمانی با قلم تابناک خود، صفحة دلها را نورافشان نماید.
در این مقال، چشم اطاعت بر هم میگذاریم، با گوش جان سخن امام راحل؛ خمینی عزیز را پذیرا میشویم که فرمود: «... از علمای معاصر کتب شیخ جلیل القدر، عارف بالله حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی را مطالعه کن».و با هم کتب ایشان را مرور مینماییم:
1. «اسرار الصلاه»؛ کتابی که حاوی هزار نکته از اسرار نماز است و بسان استاد اخلاق برای انسانهای آمادة خودسازی محسوب میشود. برخی از اسرار طهارت و عبرت و تفکّر را گوشزد میکند و به معانی وسوسه و الهام میپردازد. با بحث از گناهان کبیره اشارهای به توبه نموده و حضور قلب و حالات ملکوتی آدمی را توضیح میدهد.
2. «المراقبات» یا «اعمال السنّه»؛ در این اثر پربها، مقدّمهای کوتاه پیرامون دعا و راز و نیاز به چشم میخورد و سپس با قلمی زیبا و گویا، اعمال ماههای مختلف، آثار و برکات روحی و معنوی آنها توضیح داده شده است.
3. «رسالة لقاء الله»؛ کتابی لبریز از نورانیت و معنویت که رهپویان راه تهذیب و وارستگی را به قلّة قداست و طهارت روح میرساند. معنای «لقاء الله» و آیات مربوط به آن را توضیح داده، از اسم اعظم گفتگو میکند و سپس راه موفقیت الهی را برای سالکین بیان مینماید.
4. کتابی در فقه
5. رسالهای در حج
6. حاشیة فارسی بر «غایة القصوی»
بوی گل را از که جوییم، از گلاب
اینک که فرصت حضور در محضر عارف فرزانه، حاج میرزا جواد آقا ملکی برایمان میسّر نیست، سیرة آسمانی و راه و روش زندگانی و عبادات آن والامقام را از زبان شاگردانش جویا میشویم:
آیه الله حاج سید حسین فاطمی:
«او خودش دستوالعمل اخلاقی بود. شب که میشد در صحن خانه دیوانهوار قدم میزد و مترنم بود که:
گر بشکافند سراپای من جز تو نیابند در اعضای من
آخرین حرفش در بیماریش این بود که گفت «الله اکبر» و جان تسلیم کرد.»[1]
محقق ارجمند شیخ محمد رازی:
ایشان ماههای رجب و شعبان را روزه بودند و در مدرسة فیضیه درس اخلاق عمومی میگفتند. اکنون که سی سال از رحلت آن عالم ربّانی میگذرد، در و دیوار مدرس و فضای مدرسه، صدای حزین و گریان و نالههای شوق و سوزان او را به گوش هوش میرساند که میگوید:
«اللهم ارزقنا التجافی عن دار الغرور و الانا به الی دارالخلود والاستعداد للموت قبل الفوت».
ارتباط وی با حضرت بقیة الله ارواحنا له الفداء بسیار و ملازمتش به تقوا و ورع فراوان بود. مراقبتی بسیار به نوافل و حضور و توجه دایمی فراوان داشت و لحظهای از یاد خداوند بیرون نمیرفت.[2]
مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچی:
«مرحوم استادم، آیه الله ملکی، اجتهاد فکری و درونی داشت. در برداشتهای درونی قوی بود. ایشان دستورهایی در خوردن، خوابیدن و اعمال و رفتار ارائه میدادند که بسیار مؤثر بود و شخصی را پاک و پیراسته کرده، به سوی الله رهنمون مینمود.
... الان نیز مرقد ایشان - در قبرستان شیخان قم - محل حوایج است. من هر وقت حاجتی داشته باشم بر سر قبر ایشان میروم.»
وفات
... سرانجام آخرین آفتاب از خورشید حیات و زندگانی اندیشمند عارف، حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نمایان شد و روز یازدهم ذیحجة سال 1343 قمری فرصت دیدار و هنگام لقاء رخ نشان داد.
چگونگی حضور آن عارف فرهیخته را در ملکوت از زبان فرزانة وارسته، حاج آقا حسین فاطمی آگاه میشویم:
روز پنجشنبه، عید قربان بود. صبح، مسجد جمکران رفتم و قبل از ظهر به منزل برگشتم. چون وارد شدم خبر دادند که حاج میرزا جواد آقا جویای احوال شما شدهاند. چون از کسالت وی اطلاع داشتم بدون هیچ معطلی به خدمتشان رفتم، ایشان به حمام رفته، خضاب بسته و پاک و مطهر در بستر نشسته بودند. در ظاهر منتظر اذان بودند اما انتظار بیش از این مقدار بود. چون ظهر فرا رسید در بستر شروع به اذان و اقامه کردند. با گفتن هر جملهای بهجت بیشتر و آرامش فراوانتری سراغ او میآمد. پس از اذان، دعای تکبیرات افتتاحیه را ترنم کردند. سپس دو دست را بالا برده تا تکبیرةالاحرام بگویند که گویی درهای آسمان برای ورود او گشوده شد لبهایش حرکت کرد و دستها به لرزش افتاد و با آخرین کلام اولین دیدار حاصل شد؛ «الله اکبر»
مرغ روحش از بدن پاکش به سوی عالم قدس پرواز کرد و به سوی یار و محبوب دیرینة خویش، پر کشید.[3]
ساعاتی بعد، مردمان وارسته و رادمردان عرصة تهذیب و اخلاص، پیکر معطر وی را تشییعی باشکوه نمودند و در جوار حرم مطهر حضرت فاطمة معصومه علیها السلام به خاک سپردند.
... اینک دهها سال است که مرقد مرمرین آن مرد ملکوتی در قبرستان شیخان قم با ضریحی از نور، گل دستهای معنوی و گنبدی آسمانی، روشنی بخش دلهای عاشق و روانهای پاک است. دست ارادت بر قبر آن فرزانة والامقام گذاشته و لب به سخن میگشایند استمداد اخلاص و تقوا کرده و نورانیت قبول از قبر پاکش میگیرند تا در عرصههای گوناگون توشههایی همیشه جاودان همراه خویش داشته باشند.
رحمت الهی بر او باد روزی که پای حیات بر زندگانی گذارد، زمانی که به اوج ابدیت پر کشید و هنگامی که زنده شده و در پیشگاه الهی حاضر میگردد.
منبع : راسخون