عرفاى غیر شیعه در طول تاریخ، یا عارف نبودهاند و یا از ترس عامّه تقیّه مىنمودهاند
تمام افرادى که در عالم، اراده سیر و سلوک به سوى خدا و حقیقة الحقائق و أصل الوجود و علّة العلل و مبدأ هستى و منتهاى هستى را دارند، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، از یهود و نصارى و مجوس و تابع بودا و کُنفُسیوس، و مسلمان هم چه شیعه و یا غیر شیعه از اصناف و انواع مذاهب حادثه در اسلام، از دو حال خارج نیستند:
اوّل: آنانکه در نیّتشان پاک نیستند، و در سیر و سلوک راه اخلاص و
کلمات مکنونه» طبع سنگى، ص 181؛ و «الیواقیت و الجواهر» شعرانى، ج 2، مبحث 32، ص 20 با مختصر تغییرى در لفظتقرّب را نمىپیمایند؛ بلکه بجهت دواعى نفسانیّه وارد در سلوک مىشوند. این گروه ابداً به مقصود نمیرسند، و در طىّ راه به کشف و کرامتى و یا تقویت نفس و تأثیر در موادّ کائنات و یا إخبار از ضمائر و بواطن و یا تحصیل کیمیا و امثالها قناعت مىورزند، و بالاخره دفنشان در همین مراحل مختلفه هر کدام بر حسب خودش میباشد.
دوّم: جماعتى هستند که قصدشان فقط وصول به حقیقت است، و غرض دیگرى را با این نیّت مشوب نمىسازند. در اینصورت اگر مسلمان و تابع حضرت خاتم الانبیاءِ و المرسلین و شیعه و پیرو حضرت سیّد الاوصیاء أمیر المؤمنین علَیهما أفضلُ صلواتِ الله و ملئکتِه المُقرَّبین باشند، در این راه میروند و به مقصود میرسند. زیرا که راه منحصر است، و بقیّه طرق منفىّ و مطرود هستند.
و اگر مسلمان نباشند و یا شیعه نباشند، حتماً از مستضعفین خواهند بود. زیرا که برحسب فرض غِلّى و غِشّى ندارند، و درباره اسلام و تشیّع دستشان و تحقیقشان به جاى مثبتى نرسیده است؛ و گرنه جزو گروه اوّل محسوب مىشوند که حالشان معلوم شد.
این افراد را خداوند دستگیرى میفرماید؛ و از مراتب و درجات، از راه همان ولایت تکوینیّه که خودشان هم مطّلع نیستند عبور میدهد، و بالاخره وارد در حرم الهى و حریم کبریائى میگردند و فناء در ذات حقّ را پیدا مىنمایند. و چون دانستیم که: حقّ واحد است، و راه او مستقیم و شریعت او صحیح است؛ این افراد مستضعف که غرض و مرضى ندارند، خودشان در طىّ طریق و یا در نهایت آن، به حقیقت توحید و اسلام و تشیّع میرسند و در مىیابند. زیرا که وصول به توحید بدون اسلام محال است، و اسلام بدون تشیّع مفهومى بیش نیست و حقیقتى ندارد.
اینانند که با نور کشف و شهود در مىیابند که: ولایت متن نبوّت است، و نبوّت و ولایت راه و طریق توحید است. فلهذا اگر هزار قَسم و یا دلیل هم براى آنان اقامه کنند که: علىّ علیه السّلام خلیفه رسول خدا نبود، و پیغمبر براى خود خلیفهاى را معیّن نکرد و وصیّى را قرار نداد، قبول نمىکنند و نمىتوانند قبول کنند؛ چونکه در برابر خود، خدا را و جمیع حقائق را بالشُّهود و العَیان نه بالْخَبَر و السَّماع ادراک مىکنند.
کسى که خدا را یافت همه چیز را یافته است، در اینصورت آیا متصوّر است که به توحید برسد و نبوّت و ولایت را که حقیقت و عین آنند نیابد؟! این امر، امر معقول نیست.
بنابراین، جمیع عرفاى غیر اسلام و یا عرفاى مسلمان غیر شیعه که نامشان در تواریخ مسطور است؛ یا در باطن مسلمان و شیعه بودهاند، غایة الامر بواسطه عدم مساعدت محیط بواسطه حکومتها و قضات جائره و عوامّ النّاس کالانعام- که چه بسیار از بزرگان از عرفا را بواسطه عدم کتمان سرّ و ابراز امور پنهانى، به قتل و غارت و نهب و سوزاندن و به دار کشیدن محکوم کردهاند- از ابراز این حقیقت خوددارى نمودهاند، زیرا هیچ عاقلى که بر خودش مطلب مکشوف شده است، راضى ندارد آنرا افشا کند و خود را طعمه سگان درنده و گرگان آدمیخوار قرار بدهد؛ و یا به مقصد و مقصود نرسیدهاند و ادّعاى عرفان و وصول را دارند، و با کشف امرى، خود را فرعون کرده، مردم را به سجده خود فراخواندهاند.
محیى الدّین عربى و ابن فارض و ملّا محمّد بلخى صاحب «مثنوى» و عطّار و أمثالهم که در تراجم و احوال، حالشان ثبت و ضبط است، بدون شکّ در ابتداى امر خود سنّى مذهب بودهاند؛ زیرا در حکومت سنّى مذهب و شهر سنّى نشین و خاندان سنّى آئین و حاکم و مفتى و قاضى و امام جماعت و مؤذّن تا برسد به بقّال و عطّار و خاکروبه برِ سنّى نشو و نما یافتهاند. مدرسه و مکتبشان سنّى بوده و کتابخانه و کتابهایشان مملوّ از کتب عامّه بوده و حتّى یک جلد کتاب شیعه در تمام شهر ایشان یافت نمىشده است.
ولى چون روز بروز در راه سیر و تعالى قدم زدند، و با دیده انصاف و قلب پاک به جهان شریعت نگریستند، کم کم بالشُّهود و الوجدان حقائق را دریافتند، و پرده تعصّب و حمیّت جاهلى را دریدند، و از مخلِصین موحّدین و از فدویّین شیعیان در محبّت به أمیر المؤمنین علیه السّلام شدند. غایة الامر اسم شیعه و ابراز بغض و عداوت با خلفاى غاصب نه تنها براى آنها در آن زمان محال بود، امروز هم شما مىبینید در بسیارى از کشورهاى سنّى نشین مطلب از این قرار است.
امروز هم در هر گوشه از مدینه: خانه رسول الله و بیت فاطمه و محلّ گسترش جهاد و علوم أمیر المؤمنین علیهم السّلام، اگر کسى در اذان خود و یا غیر اذان علناً بگوید: أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیًّا أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ وَ وَلِىُّ اللَهِ خونش را میریزند، و قبائل و طوائف خونش و گوشتش را براى تبرّک مىبرند، و نمىگذارند جسد او باقى بماند تا آنکه وى را دفن کنند؛ ولى اگر یک ساعت تمام از عائشه تمجید و تعریف کند- با آن سوابق شوم و تاریخ سیاه او- دور او جمع مىشوند و نُقل مىپاشند و هلهله مىکنند.
بنابراین، آنچه را که این بزرگان در کتب خود آوردهاند، بر ما واجب نیست که بدون چون و چرا بپذیریم، بلکه باید با عقل و سنّت صحیحه و گفتار ائمّه حقّه تطبیق کنیم. آنچه را که درست است مىپذیریم و استفاده مىکنیم، و اگر أحیاناً در کتابهایشان چیزى نادرست به نظر آمد قبول نمىنمائیم، و آنرا حمل بر تقیّه و أمثالها مىکنیم؛ همانطور که دأب و دَیْدن ما در جمیع کتب حتّى کتب شیعه از این قرار است.
در «محاضرات» محیى الدّین بسیارى از مطالب، خلاف عقیده ماست؛ آنها را قبول نمىکنیم؛ آنچه موافق تاریخ صحیح است و منافاتى با اصول ما ندارد البتّه مىپذیریم. و مطلب درباره «فتوحات» او و سائر کتابهاى او نیز از همین قبیل است.