بسم الله الرّحمن الرّحیم. حمد لا یزالی و سپاس نامتناهی مختصّ خداوند عزّوجلّ است که بر اساس حکمت بالغۀ خود، عالم آفرینش را از کَتم عَدَم بوجود آورد؛ و به لباس هستی ملبّس نمود.
و از میان آن عوالم، بنی آدم را به جامعیّت منطق عقل و احساس برگزید؛ و بر این اساس به شرف تکلیف متعهّد و مسئول نمود.
وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی ءَادَمَ وَ حَمَلْنَـٰهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَـٰهُمْ مِنَ الطَّیّـِبَـٰتِ وَ فَضَّلْنَـٰهُمْ عَلَی کَثِرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا
و درود غیر محدود، و تحیّت و إکرام غیر محصور، از آنِ راهبران تربیت بشری است که با برافراشتن لِوای حمد ایزدی، نور پر فروغ ایمان و ایقان را در دلهای افراد بشر متجلّی نمودند؛ و مشعل توحید و ولایت را در کانون جانها برافروختند؛ تا بشرِ صاحِب نفس هیولانی، و قوّه و استعداد بیحدّ و جدار را در راه تمکین از حقّ متمکّن کنند.
خاصّه حضرت خاتم النّبیین مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ و وصیّ گرامش سیّد الوصیّین عَلِیّ بنِ أبِیطالب صلوات الله علیهما که حاملان لواء حمد و حائزان مقام شفاعت کبری هستند و أئمّۀ معصومین لا سیّما بقیّة الله فی الارضین حجّة ابن الحسن العسکریّ عجّل الله تعالی فرجه الشریف که مظهر تامّۀ أسماء الهیّه؛ جمالیّه و جلالیّه؛ و آیات کامله انوار احدیّت و واحدیّت، و مرآئی کبرای حقّ، و خلفای عینی باری تعالی شأنه العزیز، و واسطه فیض و اشراق نور ازلی بر هیاکل وجود، و ماهیّات امکانیّه بودهاند.
در ولایت تکوینیّه، آئینه تمام نمای جمال الهی و جلال ایزدی؛ و لؤلؤ درخشانِ مُفیضِ نور احدیّت بر عالم ما سِوی؛ و در ولایت تشریعیّه؛ در شریعه و آبشخوارِ الهام، و آخِذِ احکام از مصدر تشریع و حقائق بودهاند.
از آنجائی که مسئله امامت و ولایت از مهمترین مسائل حیاتی است؛ و با شناخت این واقعیّت، تمام جهات استعدادیّه انسان در مدارج و معارج کمال رشد و نموّ میکند؛ و باعدم شناخت و پیروی نکردن از این حقیقت استعدادها و قابلیّتها همه در مسیر انحراف قرار گرفته، و در لجنزار عَفِن مادیّات و شهوات مضمحلّ و منعدم میشود؛
لذا خداوند تبارک و تعالی بر این حقیر منّت گذارد تا در روزهای ماه مبارک رمضان یکهزار و سیصد و نود و یک هجریّه قمریّه، با جمعی از أخِلاّء روحانی و برادران ایمانی، بحث و گفتار در پیرامون مسأله امامت و ولایت قرار گیرد.و بنابر این شد که مبنای بحث آیات قرآن بوده؛ و برای اهمیّت موضوع نسبت به برادران عامه مسلک، از فنّ جَدَل استفاده نموده، از روایات و تواریخ عامّه نقل شود؛ و نیز روایات خاصّه نیز اجمالاً مورد استفاده قرار گیرد.
چنین تصوّر میشد که یکدورۀ کامل از این بحث را در یکماه رمضان میتوانیم به پایان برسانیم؛ ولی ماه رمضان سپری شد، و با آنکه هر روز به نحو مستوفی و کامل گفتگو و بحث میشد معذلک بیش از سُدْس (یک ششم) از آنچه مورد نظر بود بیان نشد.
از الطاف سَنیّۀ پروردگار لطیف آنکه در این ماه رمضان نیز توفیق شامل حال نموده تا مذاکرات بحثی را در منزل نوشته و در مجموعهای گرد آوردم.
مدّت چهار سال از تعقیب این موضوع گذشت و از گردآوری مسائل امامت (البتّه بطور مسلسل و مرتّب ـ محروم بودم؛ تا باز الطاف خفیه خداوند عزّوجلّ در ماه مبارک رمضان یکهزار و سیصد و نود و پنج شامل، و روزها را با عزیزان ایمانی و اخوان روحانی، دنباله بحث سابق را ادامه دادیم.
و تا آخر ماه یک سُدس (یک ششم) دیگر از بحثها گفته و نوشته شد.
و در نتیجه مجموعاً در این دو ماه رمضان یک ثلث (یک سوّم) از آنچه مورد نظر بود گفته شد و نوشته شد .
و اینک مجموع نوشتهها که در چهار مجلّد گردآوری شده است؛ برای مطالعه ارباب نظر و صاحبات بصیرت ارائه و تقدیم میگردد.
امید آنکه خداوند جلّت اسمائه، توفیق بحث و تحریر بقیۀ ابحاث را عنایت فرماید؛ بمحمّدٍ و آله الطّاهرین.
تمام این مباحث در حدود دوازده مجلّد خواهد شد که قسمتهای امام شناسی را از دوره علوم و معارف اسلام تشکیل میدهد؛ و به صورت درسهائی تدوین و تحریر میشود که مجموعاً در حدود یکصد و هشتاد درس خواهد شد.
و چون این دروس در خصوصیّات امام و شرائط رهبری و زعامت و حکومت؛ و لزوم عصمت در أئمّه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین قرار میگیرد؛ در ضمن از شرائط نبوّت و لزوم عصمت و آثار و خواصّ پیامبران نیز بحث و گفتگو میشود؛ در حقیقت، این بحث بحثِ کامل و شاملی است که بحث در نبوّت عامّه را نیز در بر گرفته؛ و ما را از بحث استقلالی در پیرامون آن بینیاز نموده است.
خدا را سپاسگزاریم که این موهبت را عنایت فرمود که در این بحوث بقدر وُسع؛ در حدود ظرفیّت ناچیز و حقیر خود کوشا باشیم؛ و آنچه از ابحاث و مطالعات و دراسات و مذاکرات بوده است؛ برایگان در طبق اخلاص نهاده، و در مرآی و منظر برادران و همنوعان خود قرار دهیم.
فَلِلَّهِ الْحَمْدُ وَ لَهُ الشُّکْرُ وَ ءَاخِرُ دَعْوَانَا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـٰلَمِینَ؛ و صلَّی الله عَلَی مُحَمَّدٍ وآلهِ الطّاهرِینَ
قالَ اللَهُ الْحَکیمُ فی کِتابِهِ الْکَریم:
یَـٰٓأَیـُّهَا الإنسَـٰنُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی' رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَـٰقِیهِ .
(آیه ششم ، از سوره انشقاق: هشتاد و چهارمین سوره از قرآن کریم)
«ای انسان ! تحقیقاً تو با سختی و تعب خودت را به سوی پروردگارت میکشانی ، و سپس وی را ملاقات خواهی نمود.»
حضرت اُستادنا الاعظم آیة الحقّ و العرفان علاّمه طباطبائی أعلی الله مقامه در تفسیر این کریمه مبارکه فرمودهاند:
» راغب اصفهانی گوید: کَدْح به معنی سعی کردن و سختی را متحمّل شدن میباشد ـ انتهی . پس در آن معنی سیر منطوی است . و گفته شده است: کدح به معنی به زحمت افتادن در کار میباشد بطوری که کار در نفس انسان اثر بگذارد ـ انتهی . و بنابراین ، کدح متضمّن معنی سیر است به دلیل تعدّی آن به إِلَی' . پس علیهذا بر هر تقدیر در کدح معنی سیر وجود دارد .
و فَمُلَـٰقِیهِ عطف است بر کَادِحٌ . و خداوند بواسطه عبارت ملاقات با وی
بیان کرده است که غایت و نهایت و مقصود این سیر و سعی و مشقّت ، اوست سبحانه و تعالی از جهت آنکه ربوبیّت از آن اوست . یعنی انسان از آنجا که عبدی است مربوب و مملوک و مورد تدبیر ، سیر و سعی دارد به سوی خداوند سبحانه از آنجا که او ربّ اوست و مالک و مدبّر امور او . زیرا عبد و بنده از جهت خود برای خود اراده و عملی ندارد . لهذا برعهده اوست که اراده نکند و کاری را انجام ندهد مگر آنچه را که ربّ او و مولا و آقای او اراده کرده است و وی را بدان امر نموده است . بنابراین بنده همیشه از کیفیّت اراده و عملش مورد بازپرسی قرار خواهد گرفت .
و از اینجا روشن میشود اوّلاً گفتار او: إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی' رَبِّکَ متضمّن حجّتی است بر معاد . به علّت آنکه دانستی ربوبیّت تمام نمیشود مگر با عبودیّت ، و عبودیّت تمام نمیشود مگر با مسؤولیّت ، و مسؤولیّت تمام نمیشود مگر با رجوع و حساب بر اعمال ، و حساب تمام نمیشود مگر با جزاء.
و ثانیاً مراد از ملاقات خدا ، منتهی گشتن بدانجائی میباشد که حکمی جز حکم او نافذ نیست بدون آنکه حاجبی از پروردگارش وی را محجوب دارد .
و ثالثاً مراد از مخاطب در آیه انسان است از جهت انسانیّت او . بنابراین ، مراد از آن جنس انسان است ، و این بدانجهت میباشد که ربوبیّت وی برای تمام انسانها عمومیّت دارد.
اعاظم از حکمای اسلام به ثبوت رسانیدهاند که میان حضرت ربّ العزّه و میان آفریدگانش یک نوع جذب و انجذابی وجود دارد که از آن تعبیر به عشق میکنند.
عشق خدا به مخلوقاتش آنها را به وجود آورده است ، و به هر یک از آنها طبق استعدادهای مختلف و ماهیّات متفاوت لباس هستی و بقا پوشانیده ، و به صفات خود به هر کدام متناسب با خودشان متّصف نموده است . این عشق است که عالم را بر سر پا نموده است ، و این حرکت را از افلاک گرفته تا زمیننشینان و از ذَرّه تا دُرّه ، موجود و به سوی او در تکاپو انداخته است .
زندگی و حیات و عیش و حرکت ماسوی الله هم بواسطه عشقی است که خدا در فطرت و نهادشان گذاشته است . و بنابراین هر موجودی از موجودات امکانیّه بر اساس و أصل عشق به معشوق خود حیات و روزگارشان را ادامه میدهند، و داستان تجاذب (جذب و انجذاب) در بین تمام موجودات سفلی و عوالم علوی برقرار میباشد .
این تجاذب که در هر موجودی به نحوهای خاصّ وجود دارد ، موجب حرکت به سوی مبدأ اعلی در مدارج و معارجِ متفاوت شده است که مِنْ دونِ حِجابٍ و مِنْ وَرآء حجاب همگی عاشق او و به سمت او به جنبش آمده و به سیر و راه افتادهاند . غایة الامر موجودات ضعیفه و ماهیّات سِفلیّه بواسطه محدودیّت وجودشان در میاه راه گرفتار قوای شدیدتر از خود شده ، در همانجا فانی میشوند . و بطور الاقرب فالاقرب هر موجود عالی غایت سیر موجود و معلول دانی است تا برسد به ذات حقّ و صادر مطلق که اوّلین موجود لایتناهی و عظیم در عوالم است ، و در او فانی میشود ؛ و تعاشق میان حقّ سبحانه و تعالی و میان او تحقّق میپذیرد .
در این کریمه شریفه ، از حرکت انسان به سمت این محبوب ذوالجمال و معشوق صاحب جلال که مقصود نهائی و مقصد اصلی است به عنوان کَدْح تعبیر گردیده شده است .
یعنی انسان که اشرف مخلوقات است استعداداً ، باید خود را به فنای تامّ
برساند فعلیّةً . آنانکه رسانیدند که رسانیدند ؛ و آنانکه استعداد خود را ضایع کرده و نتوانستهاند در حرم امن و امان وی استقرار یابند و از موانع و خطرات قرقگاه حریم وی عبور کنند نیز بالاخره در تجلّیات جلالیّۀ او در مواقف حساب، وی را دیدار و ملاقات خواهند نمود ، و به معشوق و محبوب حقیقی خود از پس پردۀ هزار حجاب خواهند رسید و خواهند فهمید که اوست محبوب و معشوقشان ؛ غایة الامر ایشان در عالم دنیّه دنیویّه شهوات با چشمان رمد آلوده خود او را نگریستهاند و اینک هم از پس پرده و حجاب به ملاقات خدا میرسند .
شیخ بهاء الدّین عامِلی در کشکول خود گوید:
» شیخ الرّئیس أبوعلی سینا رسالهای دارد در بیان عشق2 به اسم «رسالةعشق» و در آنجا مقال خود را گسترش داده است که عشق اختصاص به نوع انسان ندارد بلکه در جمیع موجودات از فلکیّات و عنصریّات و موالید ثلاث (معدنیّات و نباتات و حیوان) بطور غریزه و سرشت در
ماهیّتشان3 قرار داده شده است. « ـ انتهی کلام شیخ بهائی (ره) .
ابتدای رساله با این عبارت شروع میشود:
بِاسْمِکَ اللَهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ ، سَأَلْتَ أسْعَدَکَ اللَهُ یا عَبْدَاللَهِ الْفَقیهَ الْمُعْصِریَّ ! أنْ أجْمَعَ لَکَ رِسالَةً تَتَضَمَّنُ إیضاحَ الْقَوْلِ فی الْعِشْقِ عَلَی سَبیلِ الإیجازِ فَأجَبْتُکَ ـ الخ .
این رساله را در هفت فصل ترتیب داده است:
اوّل: در ذکر سریان عشق در هر یک از هویّات . دوّم: در ذکر عشق در جواهر بسیطۀ غیر حَیّه ، مثل هیولی و صورت و معادن و جمیع جمادات . سوّم: در ذکر عشق در موجودات و اشیائی که دارای قوّۀ تغذیه دهنده میباشند، از جهت این قوّه . چهارم: در ذکر وجود عشق در موجودات حیوانیّه از جهت آنکه دارای قوّۀ حیوانیّه هستند . پنجم: در ذکر عشق در ظُرَفاء و جوانمردان در برابر زیبا رویان . ششم: در ذکر عشق در نفوس الهیّه . و هفتم: در خاتمه فصول که جمعبندی و نتیجهگیری میکند .
این رساله ، رساله برهانی است و مطالعهاش برای اهل نظر مفید میباشد. در فصل پنجم که در « عشق ظُرَفاء و فِتیان4 لِلاوْجُهِ الحِسان » است (عشق مردم کیّس و زیرک و نیکو هیئت ، و عشق جوانمردان به صورتهای جمیل) مطلب را گسترش داده است و به حدیث نبویّ صلّی الله علیه وآله وسلّم: اطْلُبُوا الْحَوَآئِجَ عِنْدَ حِسَانِ الْوُجُوهِ5 «حوائج خود را از زیبا رویان طلب کنید.» استدلال نموده است ، و موارد حلال و موارد حرام را عقلاً و شرعاً برشمرده است و روشن ساخته است که شرع انور اسلام بر اساس برهان عقلی ، راه تعشّق مذموم را مسدود کرده و راه تعشّق ممدوح را مفتوح نموده است .
و در بحث عشق نفوس الهیّه نیز مطلب را گسترش میدهد تا میرساند به اینجا که میگوید:
» اکنون معلوم شد که علّت اُولی داراست جمیع خیرات را ، و برای او امکانی هم موجود نیست . پس علّت اُولی (خداوند) خیر مطلق است هم برحسب حاقّ ذات خود و هم به اضافۀ بسوی جمیع موجودات . زیرا که اوست سبب اوّل برای بقاء و قوام ممکنات و آنها شائق و عاشقند به کمالات علّت اُولی. و اوست که از جمیع جهات و به تمام حیثیّات خیرمطلق است .
و ما از پیش گفتیم: کسیکه ادراک نماید خیری را ، قهراً عاشق آن خیر است . پس علّت اُولی معشوق است برای نفوس متألّهه ، و آن نفوس اعمّ از آنکه
بشری باشد یا مَلَکی ، چون کمالاتشان به آن است که برحسب توانائی خود تصوّر معقولات نمایند (بجهت تشبّه به ذات خیر مطلق) و برای آنکه صادر شود از آنها افعال عدالت از قبیل فضائل بشریّه و مثال تحریک نفوس مَلکیّه برای جواهر عِلویّه که طلب کنندهاند بقاء موجودات عالم کون و فساد را (بجهت تشبّه به ذات خیر مطلق) و برای تقرّب به او و استفادۀ کمال و فضیلت از جناب او ؛ پس معلوم و روشن گردید که خیر مطلق معشوق این نفوس است ، و این نفوس هم بواسطه نسبت و تشبّه به او و عشق به جناب او موسوماند به «نفوس مُتألّهه» و این عشق در نفوسی که متّصف به صفت تألُّه میباشند ثابت و غیر زائل است. «
تا میرسد به اینجا که میگوید:
» پس معلوم شد وجود حقّ که خیرمحض است معشوق حقیقی است برای نفوس ملکی و بشری. «
و در بحث خاتمه فصول میگوید:
» میخواهیم در این خاتمه که نتیجه فصول است چند مطلب بیان نمائیم:
مطلب اوّل ـ همانطور که از پیش گفتیم ـ آن است که کلّیّه موجودات عالم، عاشق و شائقند به خیر مطلق به عشقغریزی . و خیر مطلق هم تجلّی
کننده است به عشّاق خود ولیکن تجلّیات برحسب مراتب موجودات متفاوت است ؛ زیرا که هر مقدار به خیر مطلق نزدیکتر باشند تجلّیات آنها زیادتر است ، و هر قدر از قرب به حقّ دورتر تجلّیات کمتر .
مطلب دوّم آنستکه خیر مطلق و علّت اُولی ، نظر به آن وجود و بخشش ذاتی خود مائل است که کلّیّۀ موجودات از تجلّیاتش مستفیض و برخوردار شوند .
مطلب سوّم آنستکه هستی تمام موجودات بواسطۀ تجلّیاتِ خیر مطلق است .
این مطلب که به نحو اجمال معلوم گردید ، اکنون میگوئیم که در وجود هر یک از موجودات عشق غریزی است برای تحصیل کمال خود و کمال آنها عبارت از همان خیریّت است که از پیش گفتیم .
پس آن چیزی که سبب حصول خیریّت میشود ، آن معشوق حقیقیِ تمام موجودات است که ما از او به علّت اُولی تعبیر نمودیم . پس ثابت شد که
علّت اولی معشوق تمام موجودات است و اگر بعضی هم از شناسائی به او محروم باشند و عارف به وجود او نبودند ، این عدم عرفان سلب عشق غریزی را از موجودات نمیکند . زیرا عموم متوجّه کمال ذاتی خود میباشند و حقیقت کمال هم که خیریّت مطلقه شد همان علّت اُولی است که بر حسب ذات متجلّی است به تمام موجودات ؛ چه اگر بذاته محجوب از تجلّی باشد لازم آید که شناخته نشود و هیچیک از موجودات به فیض وجود او نائل نگردند .
و اگر تجلّی خیر اوّل هم به توسّط تأثیر غیر باشد ، باید آن ذاتی که متعالی و منزّه از جمیع نقائص است محلّ تأثیر غیر واقع شود و این محال است ؛ بلکه خیر اوّل بر حسب ذات متجلّی است و محجوب بودن بعضی از ذوات از تجلّی خیر اوّل بواسطۀ قصور و ضعف خود آنهاست .
به عبارت دیگر: نقص و عیب در قابل است نه آنکه بخل از طرف فاعل باشد ؛ وگرنه ذات او بر حسب ذات ، صریح در تجلّی است. «
تا میرسد به اینجا که میگوید:
« دوّم موجودی که قابل تجلّیات حقّ میباشد نفوس الهیّهاند . هرچند در بدو امر به مفاد عَلَّمَهُ و شَدِیدُ الْقُوَی' به توسّط عقل فعّال از مقام قوّه به فعل آمده و مقام تصوّرات و رتبۀ تعقّلات به مدد او بوده ، ولیکن پس از اینکه به سرحدّ فعلیّت برسید و مقام قرب به حقّ را واجد گردید ، از آن هم برتر و بالاتر شد . در این مقام است که ملک مقرّب الهی گفت: لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ . »
تا میرسد به اینجا که میگوید:
» پس واضح و معلوم گردید که تجلّیات الهی و خیر مطلق سبب ایجاد موجودات و علّت وجود آنهاست ؛ چه اگر تجلّی الهی نبود هیچ موجودی مخلّع به خِلعت وجود نمیگردید . و حقّ تعالی بواسطۀ وجودش عاشق است
به وجود تمام معلولات ، زیرا که کلّیّۀ معلولات همان طوری که بیان کردیم پرتو تجلّیات اوست ، و چون عشق به علّت اولی فاضلترین عشقهاست ، پس معشوق حقیقی او آن است که نائل شود تجلّی او را . و این تجلّی حقیقی مطلوب نفوس متألّهه است ، و خود اینها هم معشوقهای علّت اولی میباشند .
و در کلمات ائمّه معصومین صلوات الله علیهم أجمعین دیده شده است که میفرمایند: خدای تعالی فرموده: هریک از بندگان من که دارای فلان اوصاف باشند و عاشق من شوند ، من هم عاشق آنها میشوم ؛ بواسطه آنکه حکمت الهی اقتضا نمیکند مهمل و معطّل گذاشتن چیزی که از جمله فواضل و فضائل در وجود اوست هرچند به نهایت فضیلت هم نباشد . پس خیر مطلق عاشق است به آن حکمت ذاتی خویش ، به کسانی که نائل شوند به کمالات او هرچند نرسند به آن غایت قصوی و درجات بیانتها... وَ إذا بَلَغْنا هَذا الْمَبْلَغَ فَلْنَخْتِمِ الرِّسالَةَ ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ. «