هر فرد از افراد بشر در خود دو کانون از ادراک و فهم را مییابد؛ یکی را عقل و دیگری را قلب و وجدان گویند.
با قوّۀ عاقله، انسان پی بمصالح و مفاسد خویش برده و تمیز بین محبوب و مکروه، و حقّ و باطل میدهد، و با قلب و وجدان که آنرا نیز میتوان سرشت و فطرت و یا احساس نهانی و ادراک سرّی گفت، راهی برای ارتباط خویش با
جهان هستی و علّت پیدایش او و عالم، و تجاذبی بین او و مبدأ المبادی و غایةالغایات مییابد.
و البتّه این دو عامل مهمّ ادراک هر دو در انسان موجود بوده و هر یک مأموریّت خود را در افق ادراک و فهمی خاصّ دنبال میکند؛ و هر یک مستغنی از دیگری نبوده، و با فقدان هر یک، عالمی از مدرکات بروی انسان بسته میگردد.