اگر یک ساختمان را به دست دو معمار یا دو مهندس بدهند که این ساختمان را بناء کنید ، و آن دو مهندس و معمار در فنّ خودشان کاملاً متخصّص باشند که لازمۀ تخصص هم استقلال فکری است ، اگر یکی از آنها نظریهاش مثلاً این است که این ساختمان در این موقعیّت و خصوصیّت باید شرقی ساخته بشود، دیگری نظرش این است که بایستی جنوبی ساخته بشود ؛ یا یکی نظریهاش این است که اطاقها سه متر و نیم ارتفاع داشته باشد ، دیگری میگوید : باید حتماً دو متر و هشتاد سانت باشد ، یکی عقیدهاش این است که من باب مثال پیها را حتماً باید از بتون آرمه بریزیم و دیگری میگوید نه کافیاست که پیها را از همان شفتهها آهک بریزیم و بیش از این لازم نیست .
در این اختلاف نظرها یا اینکه با همدیگر مینشینند مشورت میکنند و توافق حاصل میشود ، یعنی یکی از آنها دیگری را قانع میکند و با کم و زیاد کردن نقطه نظرها بالاخره روی نظریّۀ هر دو نفر این نقشۀ ساختمان امضاء میشود ، یا اینکه نه ؛ آنها حاضر نمیشوند که با توافق یکدیگر این ساختمان بنا شود؛ چون هر دو نفر از آنها یا یک نفر از آنها مستقلّ برأی است ؛ و حاضر نیست به هیچ وجه از نظر خودش تجاوز کند .
در اینجا اگر بنا شود ساختمان را بدست یکی از آنها بدهند که بنظر او ساخته شود ؛ و بالاخره او مهندس و معمار این ساختمان باشد ، میخواهیم ببینیم وظیفۀ آن معمار یا مهندس دیگر چیست ؟ او هم أهل خدمت است و میخواهد کار بکند ؛ و در این ساختمان عامل مؤثّری باشد ؛ و بالاخره تشریک مساعی کند . من باب مثال ساختمان یک محلّ مقدّسی است یک مسجد است و میخواهد کار بکند ؛ وظیفۀ او چیست ؟
بنابراین در موضوعات تخصّصی تبعیّت در رأی و فکر از دیگری ، صد در صد غلط است . هر گونه تخصّصی میخواهد باشد ، یعنی انسان بعد از اینکه خودش صاحب نظر شد دیگر نمیتواند با بصیرتی که پیدا کرده ، تابع رأی دیگری باشد . بنابراین اگر این معمار طرحهای معمار دیگر را قبول و امضا کند بداعی اینکه مثل نام از جملۀ معمارین خارج نشود ؛ یا ما هم در ردیف معمارین و افراد سرشناس باشیم و امثال اینها ، او خیانت کرده است پس وظیفۀ عملی او چیست .
اینجا به دو نحوه میتواند عمل کند : یکی اینکه بگوید : حالا که او در فکر خودش مستقلّ شد ، و این ساختمان بدست او افتاد ؟ ما چرا عقب بمانیم ؟ چه و چه ؟ و شروع میکند به خرابی و فساد ؛ در موقع عمل پیها را بَد میکَنَد و به بنّا و عمله دستور میدهد آجرها را خوب کار نگذارند . ملاتها را خوب نریزند، خلاصه دسیسه میکند ، رشوه میدهد ؛ به سیمکشها میگوید سر سیمها را نبندند و ... اینهم که معلوم است که خیانت است . نحوۀ دیگر آن است که میگوید : حالا که من الآن آن نظریّاتم در این خصوص مورد قبول واقع نشد ؛ به آن مقداری که قدرت دارم از کمک به این ساختمان مقدّس خودداری نکنم؛ من هم مانند یکی از عاملین دیگر مأمور برای عمل و اجراء و تصحیح میشوم ؛ لذا با اینکه خودش مهندس است ، میآید مانند یک بنّا به کارگرها سر میزند ؛ به سیم کشها سر میزند ؛ بهعملهها سفارش میکند : آقاجان آجرها را خوب کار بگذارید ؛ محکم کاری کنید ! اینجا مسجد است ، روی سر مردم فرو نیاید ، و خلاصه مشغول کار میشود اما بدون اینکه در کادر هدایت و نقشۀ اساسی ، دخالتی داشته باشد .
این بهترین کار پسندیده است که در صورتی که از نیروی فکری او استفاده نشده ، عملاً نسبت به پایداری این ساختمان و برقراری آن حتی الإمکان کوشش کند ، و تمام مساعی جمیلۀ خود را ابراز نماید .
مثال دیگر : شما فرض کنید : بیماری را به دو نفر پزشک متخصّص سپردهاند . یک وقت است که نظریّۀ هر دو برای معالجۀ این بیمار مشترک است ؛ که در این صورت هر دو تشریک مساعی میکنند و بیمار معالجه میشود ؛ امّا یک وقت است که نَه ؛ این پزشک میگوید : این بیمار حتماً باید عمل جراحی شود و غیر از آن هیچ چارهای نیست ؛ و پزشک دیگر ایستاده و میگوید : تشخیص تو غلط است ؛ و باید با دارو معالجه شود و اگر او را عمل کنی میمیرد . ملاحظه میکنید که این دو پزشک در یک تضارب و تصادم فکری عمیقی واقعاند ؛ اینجا چه باید کرد ؟ اگر بیمار بدست یک نفر از آنها سپرده شد ؛ آن دیگری نمیتواند بگوید آنچه تو گفتی من اجمالاً قبول دارم ، نسخه را تو بنویس من هم امضاء میکنم ! این امضاء خیانت است . زیرا چه بسا آن مریض بمجرّد عمل بمیرد ، و این عمل مؤثّر در فوت او باشد ، و این هم که امضاء کرده است پس شریک در جرم است . همچنین اگر بگوید : ما چکار داریم که خودمان را با این مسائل درگیر کنیم ، ما هم یک امضائی میدهیم و کار تمام است . این هم خیانت است .
البتّه این حرف مربوط به افراد متخصّص است . زیرا افراد غیر متخصّص اصلاً نمیتوانند نظریّه بدهند ؛ بلکه همیشه باید تابیع متخصّص باشند .
بنابراین پزشک متخصّصی که مخالف رأی خودش نظریّه میدهد ، و از روی مماشات و مساهله و بعض از أغراض ، کار پزشک دیگر را امضاء میکند ، خیانتکار است ، و در دادگاه انسانی و همچنین در پیشگاه پروردگار مُجرم است . زیرا به او میگویند : تو که تشخیص دادی این مریض اینطور است ؛ چرا مساهله و مسامحه کردی ، و او را بدست آن طبیب دیگری سپردی ؟ و کار وی را امضا نمودی ؟
همچنین اگر شروع کند به آشوب که حالا که کار در دست ما نیست و امضاء ما را قبول ندارند ما هم شروع میکنیم به خرابکاری ، وضع را بهم میزند، غذاها را خراب میکند ، دواها را عوضی میدهد ، عملیّات آن جرّاح را خنثی میکند ، و امثال اینها .
میگویند : در زمان طاغوت یک طبیب بلژیکی بود که آمده بود در مشهد در همین بیمارستان امام رضا علیه السّمم کار میکرده است این طبیب مسیحی بود ؛ و بسیار حاذق و از جرّاحان معروف بود و بالاخره هم مسلمان شد . یعنی از ادراک حقّانیّت دین اسلام و معجزات حضرت امام رضا علی السّلام مسلمان شد و الآن هم مدفنش در همین خواجه ربیع معروف است نامش «پرفسور رُشْ بُول وین» بود که آنرا برداشته ؛ و عبدالله گذارد و مدّت کارش در این بیمارستان از سال 1333 تا 1348 شمسی بوده است .
میگویند : او جرّاحیهای خیلی خیلی ماهرانهای انجام میداده است و لذا بعضی از جرّاحان همان بیمارستان از روی حسادت ، بعد از اینکه او جرّاحی میکرد میرفتند و محلّ جرّاحی را آب میزدند که چرک کند و عفونت کند تا بگویند : او خوب عمل نکرده است . این عمل خیانت بزرگی است ! خیانت نیست ؟ حقّاً وقتی انسان فکر میکند میبیند از عظیمترین جنایات است . آن بندۀ خدا دارد کار میکند ، زحمت میکشد روی هر غرضی که شما فرض کنید . آیا این کار خیانت نیست ؟ چرا که کار وی را اوّلاً فاسد کنید و ثانیاً بیمار مظلوم بیحرکت را به آستانۀ مرگ بکشانید ؟
اگر میخواهی کار بکنی برو طبیب بشود و بهتر عمل جراحی بده ؛ نه اینکه خودت را در همان سطح باقی بگذاری و بروی آب بزنی روی عمل جراحی شخص دیگری که هم مریض را تلف کنی و هم جراح را بدنام کنی ؟ و هم هزار تا ضرر دیگر ببار آوری ؟ و تمام فسادهائی که در عالم پیدا میشود از همین جاست .
بنابراین بهترین راه این است که بگوید : حالا که نقشه در دست ما نیست ؛ ما هم به اندازهای که میتوانیم خدمت میکنیم ، میرویم به بیمارستان به مریضها سر میزنیم ، آمپولهایشان را میزنیم ، فشار خونشان را کنترل میکنیم ، در مقدّمات عمل کمک میکنیم ، شبها تا صبح بیدار میمانیم ؛ و خلاصه به اندازۀ قدرت خودکار میکنیم حالا نظریّۀ ما مورد قبول واقع بشود یا نشود .
اینها افرادی هستند که نزد خدا و نزد وجدان و انصاف و انسانیّت روسفیدند ؛ زیرا حجّت دارند و میگویند : ما نظریّه دادیم ، ولی حالا که بر طبق آن عمل نشد ، هر چه از دست ما بر میآمد ، ما کوتاهی نکردیم .
در هر یک از رشتههای تخصّصی مطلب از این قرار است بدون استثناء اجتهاد هم همین است . کسیکه مجتهد میشود ، مجتهد مطلق ، او در امور دینی ذی رأی و ذی نظر میشود ، و به هیچوجه انسان نمیتواند مجتهد را از رأیش برگرداند مگر اینکه برود بنشیند با او مباحثه کند که جان من این رأیی که شما دادید مگر اینکه برود بنشیند با او مباحثه کند که جان من این رأیی که شما دادید بر اساس این مقدّمه ، و این روایت ، و این دلالت ، و اصل بوده است و مثلاً این روایت ضعیف السّند است ، بدلیل اینکه راوی آنرا کشّی و نجاشی تضعیف کردهاند و متأخّرین هم او را تقویت نکردهاند ، پس روایت ضعیف السّند فلهذا این فتوای شما صحیح نیست .
و در این صورت یا قبول میکند و یا میآید و با انسان مباحثه میکند که آقا شما که میگوئید اینطور و اینطور ، حرف شما به این دلیل غلط است . شما این معنی را که از این آیۀ استفاده کردهاید ؛ و میگوئید : دلالتش این است ، صحیح نیست ، چون آیه چنین دلالتی ندارد ؛ بلکه دلالت آیه چیز دیگری است ، و شما اینطور خیال کردهاید .
خوب انسان هم میبیند راست میگوید ؛ و انسان اشتباه کرده است میگوید : شما درست میگوئید : و من در اینجا اشتباه کردهام ؛ و از رأی خودم عدول میکنم ، و حرف شما را میپسندم و میگیرم . لذا میبینیم موارد اختلاف بین فقها إلی ماشآءالله زیاد است . و مواردی هم که دیده شده است فقها از رأی خودشان برگشتهاند الی ماشاءالله زیاد است . و اصلاً خیلی از فقها یکی رأی داشتند ، شاگرد در مجلس درس با آنها بحث کرده و استاد قانع کرده که این مطلب اینطور نیست ، و این یک امر دائر و دارجی است کسانی که به فقه آشنا باشند ، میدانند که از این مسائل خیلی زیاد است .
علاّمه حلّی که از بزرگترین فقهاء ماست ، در هر کتابش یک فتوای خاصّی دارد ، در مختَلَف یک فتوائی دارد ، در تذکره یک فتوی دارد ، در تحریر ، در منتهی ، در هر کدام از اینها فتواها مختلف دارد ، بواسطۀ همین جهت . امّا مجتهد بدون اینکه کسی او را قانع کند و بگوید که : در این فتوی اشتباه کردی ، از رأی خودش برگردد و تابع مجتهد دیگر بشود جایز نیست ، بلکه باید اجتهاد یعنی تخصّص ، و تخصّص یعنی بصیرت وجدانی و علم وجدانی ، و نور باطنی بر اینکه مطلب از این قرار است . چراغ روشن است . و انسان با دو چشم هم میبیند که الآن چنین است . آنوقت انسان چشمش را بهم بگذارد و بگوید چنین نیست چون فلانکس چنان گفته است ؛ این غلط است . این میشود تقلید نسبت به شخص متخصّص و بهم گذاشتن چشم نسبت به شخص بینا و فلهذا میبینم که در اجازۀ اجتهادی که فقها به شاگردانشان میدهند مینویسند : و یحرم الله علیه التّقلید : یعنی دیگر از این ببعد تقلید بر او حرام است .
شخصی که به مرحله اجتهاد برسد ، نه اینکه جایز اجتهاد کند بلکه دیگر نمیتواند تقلید بکند ، تقلید حرام است .
این حرمت در سه مرحله است : یکی حرمت شرعیه و یکی حرمت عقلیه و یکی حرمت تکوینیّه یعنی شخص بصیر که نوری در باطن دارد و با آن تشخیص موضوع میدهد ، فطرةً و وجداناً نمیتواند از آن برگردد . من باب مثال عرض کردم پزشکی که مثل آفتاب میبیند که دل درد آن مریض مثلاً آپاندیس است ، نه مربوط به کیسۀ صفرا ، اگر شما بخواهید او را قانع کنید که آقا این کیسه صفرا است نه آپاندیس ، او نمیتواند تقلید کند یعنی از نظریّه و از ثبات و پافشاریش بر این رأی نمیتواند تنازل کند ، و تابع رأی دیگری شود .
مجتهد هم نمیتواند تابع رأی دیگری بشود . این راجع به مسائل کلّی اجتهاد .