در پاسخ میگوئیم: این توجیه، أبداً صحیح نمیباشد. زیرا که حضرت در این روایت، خلافت و جانشینی خدا را در روی زمین و دعوت به دین او را، منحصر در این أفراد میداند و میگوید: فقط آن کسانی میتوانند مردم را به دینِ خدا دعوت کنند، و خلیفه پروردگار در روی زمین باشند، که دارای این صفات باشند و بس! و آن چهار طائفه را جدا نموده کنار زدند. اینها هستند که دُعاةِ دین خدا، و خلیفه پروردگار هستند در روی زمین. پس ما نمیتوانیم این روایت را نسبت به أفرادی که آنها از تدریس و تدرّس خارج، و به کارهای اختصاصی و ریاضت های شخصیّ و به سیر و سلوک مشغول باشند، حمل نمائیم. و مَناصی نیست از اینکه داعی ربّانیّ و خلیفه إلهیّه، علماء و فقهائی باشند که به تعلیم و تعلّم و تدریس و تدرّس مشغول؛ و در عقل، وافی و کافی؛ و در سیاست و مردمداری و أوضاع زمان، خبیر و بصیر؛ و در عین حال متّصف به همین صفاتی باشند که در اینجا حضرت بیان میفرماید؛ وَ إلا لایَکونُ خَلیفَةَ اللَه. فاقد این صفات، خلیفه خدا و داعی به سوی خدا نیست. بلکه غاصب این منصب عظیم بوده، و از زُمره عباد صالحین، مطرود و از جمله أولیای مقرّبین نخواهد بود.
فقیهی که منصوب از قِبَل إمام، و صاحب ولایت کلّیّه إلهیّه و قائم به اُمور و حاکم بر نفوس و أعراض و أموال، و مربّی بشر است نیابةً عَنِ الإمام، حتماً باید دارای این صفات باشد.
کما اینکه أخبار کثیره مُستَفیضه و مُتَواتره وارد شده است به تقارن علم و عمل. و بهر مقداری که إنسان عامل باشد، به همان مقدار عالم بوده و از علمش إمضاء شده است. و به آن مقدار که عامل نیست، عالم هم نیست؛ بلکه خیال است. نهی أکید وارد شده است که کسی غیر از عالم ربّانیّ که خارج از إطاعت هوای خود و مطیع أمر مولَی است، اُمور عامّه، از قضاء و حکومت و مرجعیّت را تصدّی نماید. و روایات بسیار زیادی داریم که همه آنها ناظر به این معنی است.أفرادی که اُمور مردم را تصدّی میکنند، باید أمین پروردگار باشند، در دو مرحله علم و عمل؛ و به درجه أعلای از تقوی رسیده و دارای أسرار و حُجَج إلهیّه باشند. این أفراد هستند که: هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ، بر آنها منطبق است؛ وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بالْمَلاءِ الاعْلَی یا بالْمَحَلِّ الاعْلَی بر آنان انطباق دارد.