اسلام اعظم در این حال وارد عالم اسلام اعظم مىگردد. در اینجا خود را جوهرى مىبیند یکتا و
گوهرى بىهمتا، بر عالم طبیعت محیط و از موت و فنا مصون و از کشاکش متضادّات فارغ، در خود
صفا و بهاء و ضیائى مشاهده مىنماید که فوق ادراک عالم طبیعت است چون در این حال، سالک
از عالم طبیعت مرده و حیات تازهاى یافته است و با اینکه به ظاهر در عالم ملک و ناسوت است
ولى موجودات ناسوتى را با صورتهاى ملکوتى خواهد دید و هر چه از مادّه بر او روى نماید او را به
صورت ملکوتى مشاهده مىکند، و به حال او ضررى نمىرساند چون به قیامت انفسیّه وسطى
رسیده پرده بر کنار رفته و بسى از امور خفیّه بر او ظاهر گردیده و بسیارى از احوال عجیبه او را
حاصل شده است. این مرتبه همان مقام اسلام اعظم است که در آیات قرآنیّه به طور روشن از آن
ذکر شده است.
أ وَ مَنْ کانَ مَیْتا فَأحْیَیْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورا یَمْشى بِهِ فِى النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ
مِنْها کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ
مخفى نماند که در این موقع سالک به واسطه آنچه از خود مشاهده مىکند ممکن است او را
اعجاب و انانیّت درگیرد و بزرگترین دشمن جانى و قتّال او که نفس خود اوست با او روبرو گردد
چنانکه در حدیث وارد است که: اعدى عدوّک نفسک التّى بین جنبیک.
و اگر در این حال عنایت ربّانیّه او را انقاذ نکند به کفر اعظم مبتلا مىشود. و به همین کفر اشاره
فرمودهاند که: النّفس هی الصّنم الأکبر این بتپرستى بود که حضرت إبراهیم علیه السّلام از آن به
خدا التجاء نموده و دورى آن را از خدا طلبید: وَ اجْنُبْنى وَ بَنِىَّ انْ نَعْبُدَ الْأصْنامَ چه پرظاهر است که
در حقّ حضرت خلیل - الرحمن پرستش اصنام مصنوعه غیر متصوّر است. و همین شرک است که
حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله از آن به خدا پناه برد و عرض کرد:
اللّهمَّ انّى اعوذ بک من الشّرک الخفىّ.
پس باید سالک به یارى و مدد الهى تصدیق به نیستى خود نموده و اذعان به عجز و ذلّت و
عبودیّت و مملوکیّت خود نموده انانیّت را بدرود کند تا کفر اعظم دامن او را درنگیرد و به اسلام اعظم
موفّق آید. بعض از بزرگان عرفاء در دوران عمر خود تلفّظ به کلمه «ما» و «من» نکردند و همیشه
مىگفتند: بنده آمد و رفت، و بعض دیگر تفصیل مىدادند، آنچه را که از حسن و جمال، و مستند به
ذات حقّ بود به او نسبت مىدادند، و هر چه راجع به آنان بوده و ساحت قدس الهى از آن برى بود
به خود نسبت مىدادند، و آنچه ممکن بود استنادش به خود آنها و به خدا، به صیغه جمع مثل ما و
نحن مىآوردند و این طریقه را از داستان حضرت خضر و موسى علیهما السلام استفاده نمودهاند
آنجا که خضر فرمود:
چون قتل، ممکن الاستناد به حضرت خضر و به خداست لهذا به صیغه جمع آورده شده است.
وَ امَّا الْجِدارُ فَکَانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِى الْمَدِینَةِ وَ کَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کان ابُوهُمَا صَالِحا فَأرَادَ رَبُّکَ انْ
یَبْلُغا أشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنْزَهُما
چون توجّه به خیر و اراده کمال و نفع، مستند به ذات الهى است لهذا نسبت به پروردگار داده شده
است. و همچنین از سخنان حضرت إبراهیم علیه السّلام این طریقه از تکلّم مشهود است آنجا که گفت:
رسیدن به مقام اسلام اعظم و رفض انانیّت نفس که محلّ بروز و ظهور شیطان است باید به توفیق
الهى صورت گیرد.
حاج امام قلى نخجوانى که استاد معارف مرحوم آقا سیّد حسن آقا قاضى والد مرحوم آقا حاج میرزا
على آقا قاضى - رضوان الله تعالى علیهم - بود و در نزد مرحوم آقا سیّد قریش قزوینى - رضوان الله
علیه - در اخلاقیّات و معارف الهیّه مراتب استکمال را طىّ مىنمود گوید: «پس از آنکه به سنّ پیرى
و کهولت رسیدم شیطان را دیدم که هر دوى ما در بالاى کوهى ایستادهایم. من دست خود را بر
محاسن خود گذارده و به او گفتم: مرا سنّ پیرى و کهولت فرا گرفته اگر ممکنست از من درگذر.
شیطان گفت: این طرف را نگاه کن. وقتى نظر کردم درّهاى را بسیار عمیق دیدم که از شدّت خوف و
هراس عقل انسان مبهوت مىماند. شیطان گفت: در دل من رحم و مروّت و مهر قرار نگرفته اگر
چنگال من بر تو بند گردد جاى تو در ته این درّه خواهد بود که تماشا مىکنى».