هجرت کبرى

هجرت کبرى چون سالک به مرتبه ایمان اکبر رسید باید مهیّاى هجرت کبرى گردد، و آن هجرت به

تن است از مخالطه اهل عصیان و مجالست اهل بغى و طغیان و أبناء روزگار خوّان، و هجرت به دل

است از مودّت و میل به ایشان، و هجرت به تن و دل است معا از عادات و رسوم متعارفه و

اعتباریّات و مقرّراتى که سالک را از راه خدا باز مى‏دارد و مانع و عائق سفر او مى‏گردد، چه عادات و

رسوم از مهمّات بلاد کفر است. 


در اجتماع مادّى، انسان مقیّد به رسوم و عادات وهمى و خیالى است که اهل دنیا به آن عادت

دارند و سود و زیان و محاورات و معاشرتها و ردّ و بدلهاى خود را بر آن اساس استوار مى‏کنند. مثلا

عادت بر آن جارى شده که در مجلس مذاکره و مباحثه علمى اگر کسى زبان در دهان نهاد و مهر

خاموشى بر دهان زده سخنى نگوید او را به نادانى منسوب مى‏کنند. یا مثلا عادت بر این جارى

شده که در نشستن در صدر مجلس، تهافت به عمل مى‏آورند و قعود و جلوس در صدر را علامت

بزرگى، و تقدّم در ورود و خروج از مجلس را نشانه عظمت مى‏گیرند، و چرب زبانى و تملّق را دلیل

بر مردم‏دارى و حسن خلق تلقّى مى‏کنند، و خلاف این‏ها را نشانه حقارت و کم ارزشى و نبود

موقعیّت و شخصیّت و سوء خلق. 

سالک باید به توفیق الهى و امداد رحمانى از تمام این‏ها چشم بپوشد و از این عالم خیال و وهم

هجرت کند و این عجوزه را سه طلاقه نماید. در این متارکه باید سالک از هیچ نیروئى بیم و هراس

نداشته باشد، و از مذمّت مردم نهراسد، و از ملامت و نکوهش افرادى که خود را اهل فضل و دانش

قلمداد مى‏کنند باک نداشته باشد، چنانکه در جامع کلینى در روایت سکونى از حضرت صادق علیه

السّلام از حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله روایت است که: 

ارکان الکفر أربعة: الرّغبة و الرّهبة و السّخط و الغضب63.

و رهبت در آن به رهبت از مردم تفسیر شده است در مخالفت عادات و نوامیس و همیّه آنها. و

محصّل کلام آنکه باید سالک از 

جمیع آداب و عادات و رسوم اعتباریّه اجتماعیّه که سدّ راه خدا هستند دست بردارد. و این را عرفاء تعبیر به جنون مى‏نمایند زیرا مجنون به رسوم و عادات مردم آشنائى ندارد و به آنها وقع نمى‏گذارد و مدح و ذمّ آنها را به دیده بى‏اعتنائى مى‏نگرد و از حرکت و قیام آنها بر علیه او خوف و وحشتى به خود راه نمى‏دهد و تغییر روش در خود نمى‏دهد. 

اى دل آن به که خراب از مى گلگون باشى
 بى زر و گنج به صد حشمت قارون باشى
 
در مقامى که صدارت به فقیران بخشند
 چشم دارم که به جاه از همه افزون باشى
 
تاج شاهى طلبى گوهر ذاتى بنما
 ار خود از گوهر جمشید و فریدون باشى
 
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
 کى روى ره ز که پرسى چکنى چون باشى
 
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
 ور نه چون بنگرى از دائره بیرون باشى
 
ساغرى نوش کن و جرعه بر افلاک نشان
 تا به چند از غم ایّام جگر خون باشى؟ 
 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد